۱۳۹۶ مهر ۱۵, شنبه

شهرزاد ، واریاسیون روی تم افرا / رگبار ؟ : نوشته محمد مدنی : آپادانا مهر 1396

باز نشر از آذر 1395 در آپادانا ، یک گفتگوی ساده 


شهرزاد ، واریا سیون روی تم  افرا / رگبار ؟

دکتر ناصر مدنی برادر مرحومم یک وقت مقاله ای در مورد درخت ماگنولیا نوشته بود که در وبلاگ فرزندان میرعماد منتشر شد . در این مقاله علاوه بر شرح مبسوطی در مورد این گیاه ، هم از منزل قدیمی و سابق دایجون دکتر ( آقای دکتر ابراهیم نعمت اللهی ) در حوالی میدان بهارستان  و هم از مرحوم سرهنگ علی میرعمادی و هم از همسرشان خانم مریم خانم صدری که خداوند حفظشان کند ، یاد شده بود .
می خواستم این مقاله را در آرشیو وبلاگ فرزندان بیابم و این سبب شد که گشت و گذاری در میان  همه مقالات نوشته شده در طول دوران فعالیت وبلاگ داشته باشم . بسیاری از خاطرات آن روزها برایم زنده شد . چه شور ها ، چه بحث ها و جدل ها ، چه موافقت ها و چه مخالفت ها و در یک کلام چه دنیائی داشتیم . و به راستی وبلاگ رو به پختگی میرفت و مشارکت همگانی در نوشتن مقالات اگر چه بیشتر محدود به جوانان شاخه ای از خاندان بزرگ ما بود ، باز نوید بخش مشارکتی فراگیرتر می نمود . مقالات شماره های سالهای 87 و 88 از این حیث متنوع تر و جالبتربودند .
در میان مقالات برخوردم به نقدی که خود بر نمایشنامه ای به نام " افرا " نوشته بودم . کارگردان و نویسنده این نمایشنامه استاد بهرام بیضائی بودند .
این نمایشنامه را در 16 دیماه سال 1386در معیت جنابان آقایان  ابوالفضل سادات ، محمد رضا سادات ، هادی سجادیان و خانم شیرین مدنی در تالار وحدت به تماشا نشستیم و قرارشد که من و هادی هر یک نقدی بر این نمایشنامه بنویسیم . که این نقد ها در اول  اسفند 1386 در وبلاگ توسط هادی منتشر شد .
در میان سطور نقدی که خود نوشته بودم . توجهم به این جملات جلب شد :
« به نظر من یک پارامتر بسیار مهم در یک اثر نمایشی اعم از تئاتر ، فیلم ، کنسرت ، صرف نظر از پیام یا ارزش هنریش ، گیرایی آن است .اثر باید جذاب باشد ، کشش داشته باشد ، بیننده باید مجذوب شود و منتظر دیدن لحظه بعد و لحظات بعدی آن باشد ، باید در او این اشتیاق ایجاد شود که بداند داستان چگونه پیش میرود نه اینکه انتظار لحظه پایان و رها شدن از قید تماشای اثر را بکشد .»
تصور میکنم سریال شهرزاد را که سال گذشته هر هقته در شبکه سینمای خانگی و در اغلب سوپر ها به فروش میرسید یادتان باشد. متن فوق مرا به یاد قسمتی از سریال میاندازد ( به بیان دقیق تر قسمت هشتم به تاریخ 02/09/1394 ) که قرار است یک کارگردان سینما به دیدار بزرگ آقا برود و از او درخواست کند که برای ساختن یک فیلم سرمایه گذاری کند . قباد نیز قرار است در این جلسه حضور داشته باشد و لذا از شهرزاد که دانشجوئی هنر آشنا ست راهنمایی می خواهد که در این جلسه چه کلام حکیمانه ای بیان کند . شهرزاد به او این نکته را میاموزد :

" خوب البته موضوع مهم داستانشه . داستان باید طوری باشه که آدم وسطش بگه : خوب بعدش چی ؟ نه اینکه تهش بگه خوب که چی ؟ " 

بعد قباد در دفتر کار بزرگ آقا برای ملاقات کارگردان حضور می یابد . و کارگردان رو به او کرده می پرسد :
" نظر شما چیه جناب دیوانسالار ؟
قباد : خوب بله  خوبه پول خرج کردن واسه فیلم و این چیز ها خوبه ولی خوب بستگی به قصه اش داره .
میدونید قصه فیلم باید طوری باشه که آدم از خودش بپرسه خوب بعدش چی میشه  ؟ نه اینکه تهش بگه خوب که چی ؟ "
به نظر من که ایده اصلی بسیار شبیه و شباهت بیش از آن است که آن را طبیعی یا تصادفی بیانگاریم .
لذا من ازهمینجا  علیه نویسندگان متن سناریوی سریال شهرزاد آقای حسن فتحی و خانم نغمه ثمینی
ادعای جبران به دلیل  استفاده غیر مجاز از ایده هایم را مطرح میکنم .
سریال خانگی شهرزاد داستانی عاشقانه را در متن تاریخ معاصر ایران در فضای سیاسی تهران سالهای دهه  سی شمسی بیان میکرد و علیرغم برخی اشتباهات و کاستی ها ، مجموعه دل انگیزو جذابی  بود که امید وارم روی  همین روال ادامه اش هم ساخته شود و در معرض دید عموم قرار گیرد .
پس از مطالعه نقدی که بر " نمایشنامه افرا " نوشته بودم و مقایسه اش با داستان " سریال شهرزاد"  به این فکر افتادم که چقدر استخوان بندی هردو داستان به هم شبیه است . در این جا هم به دختر جوان ،‌ زیبا و فرهیخته و زحمتکشی بر می خوریم که برای انجام خدمتی و دریافتی اندک وارد خانه و دستگا هی
اشرافی میشود . در اینجا مورد توجه بزرگ خاندان قرار میگیرد که بدون توجه به شخصیت و خواسته دختر ،‌ می خواهد او را به اصرار و حیله و تهدید و تطمیع  به ازدواج با یک عنصر ضعیف و معیوب از زیر مجموعه  خویش در آورد ( در " افرا " پسر معلول خانم بزرگ  و  در " شهرزاد " قباد پسر برادر و در عین حال داماد بیعار و بیکار و مشروبخواره  بزرگ آقا  ) .
 فرشته رهائی و نجات در این میانه و در مورد افرا پسر عموئی است که قرار است از راه برسد و در مورد شهرزاد ، عاشق دلخون : فرهاد دماوندی .
اتفاقاٌ زمان داستان افرا هم با توجه به نوع لباس های بازیگران برمیگردد به حدود سال های دهه 20 و 30 شمسی  و کل این ماجرا مرا به این فکر میاندازد که احتمالاٌ استاد بهرام بیضائی به نحوی از دور یا نزدیک از دور و حوالی این سریال عبور کرده اند . گرچه هیچ نامی ازیشان برده نشده است .
والله اعلم .

                                                                           محمد مدنی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر