باز نشر از آبان 1395 در آپادانا ، یک گفتگوی ساده
یاسمین نعمت اللهی
Yasamin.nematolahi@gmail.com
یاسمین نعمت اللهی
20 خرداد 1395
تهران
محمد مدنی
یاسمین نعمت اللهی
Yasamin.nematolahi@gmail.com
"وطن بیش از آنکه خاک، دره، کوه، رود و ساختمان باشد،
فرهنگ است. برای من زبان فارسی، ادبیات فارسی، شعر فارسی و به طور کل فرهنگ
ایرانی وطنم است و بنابراین من هیچ وقت از وطنم دور نبوده ام."
احسان یارشاطردیدار با احسان یارشاطر:
صبح
امروز (پنج شنبه 20 خرداد ماه 1395) در جلسه ی دیدار و گفتگو با علی
قیصری، از سلسله نشستهای بخارا در بنیاد موقوفات افشار حاضر شدم.
زمانی که به جلسه رسیدم، علی قیصری در کنار آقای دهباشی نشسته بود و
ازسختیها و مشکلات ترجمه ی کتابهای فلاسفه ای مانند کانت سخن میگفت.
حضار از او درباره ی موارد مختلف مانند وضعیت دانشگاهها، تفاوت تحصیل در
داخل و خارج از کشور و ...سوال میکردند و او پاسخ میگفت.
یکی
از افراد حاضر در سالن از او درباره ی ایرانیکا سوال کرد. قیصری در پاسخ
گفت که در مواردی به درخواست استاد یارشاطر با ایشان همکاری کرده است. سپس
او از اهمیت ایرانیکا گفت. اینکه در مقاله های ایرانشناسی حتما باید
ایرانیکا جزو منابع باشد و کاری که استاد یارشاطر میکنند چه جایگاه رفیعی
دارد. سخن از ایرانیکا و استاد یارشاطر شد و من به یاد دیدارمان با او
افتادم.
اواسط
تیرماه 1393 بود که همراه با پدر و مادر برای دیدن خواهر و برادرم به
آمریکا رفتیم. در طول مدت اقامت، چند روزی را نیز در نیویورک سپری کردیم.
در یکی از این روزها به دیدن موزه ی متروپلیتن رفتیم. این موزه در خیابان
پنجم و در جبهه ی شرقی سنترال پارک قرار دارد. دریای بیکرانی از فرهنگ و
تاریخ ملل و اقوام مختلف. طبیعتاً در ابتدا به دیدن قسمت "ایران" رفتیم.
در
بین اشیاء ایران، لباس سربازی از دوران هخامنشی، کاشیهای لعابدار کاخ
آپادانا و همچنین ظرفی از دوران ساسانی اهدایی از طرف احسان یارشاطر توجه
ما را به خود جلب کرد.
پس
از دیدن موزه، خواهرم گفت که یارشاطر در نیویورک زندگی میکند و چه خوب
میشد اگر امکان دیدار او برایمان فراهم میشد. آدرس ایمیلش را پیدا کرد و
پدرم متنی بدین قرار برای او نوشت:
استاد بسیار عزیز و گرامی،
با عرض سلام و ارادت فراوان،
عمری قدردان زحمات فراوان و طافت فرسای شما برای اعتلای فرهنگ و ادب
کشور بزرگ ایران بوده ام. گردش روزگار مهلتی فراهم آورد تا در نیویورک
حضور پیدا کنم. بسیار بسیار مایلم که در صورت امکان دقایقی چند فقط و فقط
برای دستبوسی حضرتعالی خدمت برسم. اگر امکان پذیر است زمانی را در
روز چهارشنبه معین بفرمایید تا به دستبوسی نائل شوم.
در هر حال آرزوی سلامتی برای حضرتعالی داریم و صمیمانه و غائبانه شما را دوست میداریم.
ارادتمند،
سیدعلیرضا نعمت اللهی
صبح روز بعد با صدای شادی پدرم از خواب برخاستیم. یارشاطر جواب ایمیل را داده بود:
Dear Dr. Nematollahi
Thank you for your email
I should be happy to see you today (Wednesday July 16) at 5:30 PM.
My office address is 450 Riverside Drive, 2nd floor, Suite no. 24
With best wishes,
Sincerely yours,
Ehsan Yarshater
میزان
شادیمان در آن لحظه غیر قابل توصیف بود. از محل اقامتمان در محله بروکلین
به سمت دانشگاه کلمیبا که محل اقامت استاد یارشاطر بود، راهی شدیم. در
ایستگاه مترو "دانشگاه کلمبیا" پیاده شدیم و به سمت ساختمان "مرکز مطالعات
ایران" رفتیم. ساختمانی بود 7-8 طبقه که ساخت آن به سال 1908
بازمیگردد.روبروی ساختمان پارکی زیبا قرار داشت. نمای ساختمان ساده با
سنگهای سفید و قهوه ای بود.هنگام ورود به ساختمان خانم جوانی هم همراه ما
وارد شد. نگهبان ساختمان از ما پرسید با چه کسی کار دارید و هنگامی که
قرار ملاقات با استاد یارشاطر را به او گفتیم، خانم جوان اشاره کرد که
همراه او برویم. دفتر یارشاطر طبقه ی دوم بود. همراه آن خانم سوار بر
آسانسور شدیم. وارد راهرویی شدیم با دیوارهای چوبی و قدیمی. درب اتاقی به
روی ما باز شد و ما استاد یارشاطر را دیدیم که برای خوش آمد گویی از جا
برخاسته بود.
دفتر کوچکی بود، تا حدی شلوغ و پر از کتاب. در هنگام ورود باورش سخت بود
که چنین کار بزرگی در این دفتر به این کوچکی انجام میشود. نشستیم و پدرم
در ابتدا ما را به او معرفی کرد. یارشاطر پیراهن و شلواری سفید بر تن و
عصایی در دست داشت. دستانش میلرزید. با خوشرویی و با صدایی لرزان به ما خوش
آمد گفت. لرزش دست و بدن او سالهاست که با اوست و مدام در حال پیشروی
است. از میان ما خواهرم مباحث مشترک زیادی داشت که با او در میان بگذارد.
او دانشجوی دکتری در رشته ی مطالعات ایران باستان دردانشگاه
ایندیانا است و استاد او، پروفسور چاکسی(Jamsheed Choksy)، از شاگردان
یارشاطر بوده. بنابراین کمی درباره ی چاکسی و وضع دروس با خواهرم صحبت
کردند. کمتر از یک ساعت در دفتر او بودیم. در طول گفتگویی که با او داشتیم،
چند نکته توجه ما را جلب کرد:
پدرم
از او درباره ی ایران و آینده ای که او پیش روی میبیند، سوال کرد.
برخلاف اکثر افراد که وضع ایران را بسیار آشفته و نابسامان میبینند و
امیدی به آینده ای بهتر ندارند، یارشاطر از نسل جوانی صحبت کرد که
استعداد دارند و اگر به آنها میدان داده شود میتوانند آینده ی روشنی برای
ایران بسازند.
پدرم
گفت که افرادی مانند ایرج افشار، خودِ یارشاطر، منوچهر ستوده و دیگر
اساتید، تکرار نشدنی هستند و او در جواب گفت که افراد دیگری به روی کار
میآیند که در حدّ این افراد میتوانند باشند. این حرف برای من به عنوان
جوان 22 ساله ای که چنین دیدگاهی را از چنین کسی بشنود، یک دنیا امید و
روشنایی بود. انرژی برای بهتر کردن اوضاع، برای ساختن آینده ای روشن برای
ایران.
یارشاطر
خیلی آرام و شمرده حرف میزد. او در انتخاب کلماتش بسیار سنجیده عمل
میکرد، کلمات کلیشه ای به کار نمیبرد و این، تاثیر حرفهایش را دو صد
چندان میکرد. در آن زمان یارشاطر 94 سال داشت.
در
حین صحبتهایش به ما گفت که چند هفته ایست که شروع به یادگیری زبان روسی
کرده است. برای ما بسیار جالب بود که فردی در این سن تازه شروع به یادگیری
زبان روسی کند. مادرم از او پرسید که مگر زبان روسی بسیار مشکل نیست و او
در جواب گفت که هیچ کاری سخت نیست زمانی که انسان برای آن تلاش کند. این
جمله را شاید صدها بار از افراد مختلف، یا در کتابهای متعدد خوانده بودم
ولی زمانی که همین چند کلمه را از یارشاطر شنیدم، در من بسیار تاثیر گذاشت.
خواهرم
از او برنامه ی کارش را پرسید. خیلی جالب بود که برنامه ی یک روز از
زندگی یارشاطر را بدانیم. گفت که روزها از ساعت 9 صبح وارد دفترش میشود تا
12-1 ظهر کار میکند. زمان ناهار برای او به دلیل لرزشی که در دست دارد،
کمی بیشتر از معمول طول میکشد، بعد از آن تا ساعت 8-9 و گاهی 10 شب در
دفترش همچنان مشغول کار است.
یارشاطر
نگاه نافذی داشت و خوب گوش میکرد. در حین صحبت با او اصلا نگرانی از این
که چه بگوییم یا چه نگوییم، نداشتیم. او پذیرای سخنان ما بود و مانند یک
دوست قدیمی و آشنا میتوانستیم با او حرف بزنیم. در حین صحبتهایش کمی از
خود و خانواد ه اش برایمان گفت. پدرم نیز به دلیل علاقه ای که به
نسبتهای فامیلی دارد او را همراهی میکرد. کم کم به جایی رسید که یارشاطر
سکوت کرده بود و پدر هم چنان در حال صحبت راجع به آبا و اجداد او بود.
ناگهان یارشاطر نگاهی با تعجب به او کرد و گفت: "شما انگار من را بهتر از
خودم میشناسید آقا" و خندید.
دلمان
میخواست تا ساعتها کنار او بنشینیم و او برایمان صحبت کند. اما امکانش
فراهم نبود و مناسب نبود که بیش از اندازه وقت او را بگیریم. از او درخواست
کردیم که عکسی به یادگار با او بیندازیم. گفت اینجا که خوب نیست بیایید
برویم در آپارتمان عکس بگیریم. نمیدانستیم که خانه اش چند قدم آنطرفتر
از دفترش است. پس به همراه او به خانه اش رفتیم. وارد همان راهروی قدیمی
شدیم. با سختی راه میرفت و فاصله ی 10 قدمی را بسیار آرام میپیمود. با
دستان لرزان کلید خانه را از جیبش درآورد و به سختی در را باز کرد.وارد
خانه اش شدیم.
تا روز قبل داشتیم به ظروفی که یارشاطر به موزه ی متروپلیتن اهدا کرده
بود، نگاه میکردیم و کمتر از 24 ساعت بعد در خانه ی او ایستاده بودیم.در
قلب شهر نیویورک و در ساختمان دانشگاه کلمیبا وارد خانه ای ایرانی شدیم.
به قسمت پذیرایی رفتیم. اتاق با فرش زیبای ایرانی مفروش شده بود. تابلوهای
نقاشی و عکسهای خانوادگی همه جا دیده میشد. چند عکس به یادگار با او
گرفتیم و قبل از خداحافظی پدرم گفت که شما تابلویی از سهراب سپهری هم در
خانه ی خود دارید که باز با نگاه متعجب یارشاطر مواجه شد و او با خنده گفت
شما اینها را از کجا میدانید؟ همگی خندیدیم و از او خداحافظی کردیم. ساعت
6:30 بود و تصور میکردیم حالا که تا اینجا به سختی آمده در خانه میماند و
کمی استراحت میکند. یارشاطر اما اهل استراحت نبود، درِ خانه را بست و به
اتاق کارش رفت.
از ساختمان بیرون آمدیم. روبروی آپارتمان پارکی بود. به داخل پارک رفتیم و
قدم زدیم. در حال مرور صحبتهای یارشاطر و انرژی بیش از اندازه ای که او
به ما داد، بودیم.
یارشاطر
خیلی صمیمی بود، با او احساس نزدیکی میکردیم. انگار که مدتهاست همدیگر
را میشناسیم. او در طول چند ساعت جواب ایمیل ما را داد و فوراً همان روز
برای ما قرار ملاقاتی ترتیب داد. بسیار صمیمانه ما را پذیرفت، یک ساعتی
باهم صحبت کردیم و در آخر گفت که بسیار بسیار از دیدار ما شاد شده است.
ملاقات با یارشاطر سراسرامید به آینده، انرژی و تلاش بی وقفه در کار بود.
و این بهترین هدیه ی یارشاطر به ما بود. از او بسیار ممنونیم.
20 خرداد 1395
تهران
یاد
آوری : "ایرانیکا " نام دائره المعارفی است که با سرپرستی دکتر احسان یار
شاطر در زمینه کلیه مباحثی که به نحوی به ایران مربوط می شود ، و با همراهی
گروه زیادی از نویسندگان و دانشمندان هر رشته در حال تدوین است . یکی از
حامیان اصلی این طرح دانشگاه معتبر کلمبیا ی نیویورک ا ست که امکاناتی
مانند دفتر کار برای این فعالیت را فراهم آورده است . تصور میکنم قبلا در
این زمینه به صورت محدودی کار شده است که حاصل یک تلاش مجموعه ای موسوم به
ایرانشهر در دوجلد به سردبیری مرحوم حسین کاظم زاده ایرانشهر و دیگری فرهنگ
فارسی به سر پرستی مرحوم غلامحسین مصاحب که به ترتیب حروف الفبا از الف تا
ی در سه جلد انتشار یافته است .
محمد مدنی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر