۱۴۰۰ بهمن ۱۵, جمعه

نظری در مورد دوران رضا شاه - آپادانا بهمن ماه ۱۴۰۰

 

 

نگاهی به دوران رضا شاه  

سفرهای رضا شاه به اصفهان و کشف حجاب 



 

     گفت و گوئی با آقای حاج آقا ابراهیم میرعمادی 

متوفای 1384 شمسی

 

توسط دكتر عليرضا نعمت اللهي 


نظري درباره دوران رضا شاه

سفر رضا شاه به اصفهان و ماجراي كشف حجاب

تا سال 1303 هجري شمسي سلطنت با خاندان قاجاريه بود و احمد شاه آخرين پادشاه { اين سلسله }

سلطنت ميكرد اما عملاٌ امور دست سردار سپه رضا خان بود و ارتش كاملاٌ در اختيار سردار سپه بود .

سال 1303 به مناسبت تجويز و تشخيص دكتر ها و مرضي كه بعدا ٌ معلوم شد سرطان بوده است ،

 احمد شاه حركت كرد به خارج براي فرانسه { به عنوان درمان } .

در آذر ماه 1304 {رضا خان } پهلوي به فرمان مجلس شورايملي سلطنت را از خاندان قاجاريه به پهلوي

منتقل كرد و جلوس كرد .

و اولين سكه اي كه زد { ضرب كرد } يك ريالي ها و دوريالي ها ئي كه نوشته بود آذر ماه 1304 و

جلوس پهلوي . عملاٌ اوضاع دست او بود از تقريباٌ معمولي هم اينطور شد . در ارديبهشت 1305 هم

تاجگذاري كرد .



                                  سکه یک پهلوی با ضرب کلمه جلوس آذر 1304

 


                                          تاجگزاری رضا شاه  - اردیبهشت 1305

 

علماي اعلام را همه را دعوت كردند به تهران . و از اصفهان هم آقاي مرحوم آيت الله حج آقا نورالله و

مرحوم حجت الاسلام سيد العراقين دعوت داشتند براي شركت در مراسم تاجگذاري . و در تهران روز

جلوس ، مرحوم حاج آقا جمال الدين نجفي كه اصلا ٌ ساكن تهران بود و ا مام مسجد حاج عزيزالله بود و

معروف . خطبه سلطنتي را او قرائت كرد . و تاج را آقايون سر شاه گذاشتند . و اين تاجگذاري عملي شد .

تاج را كه گذاشت ؟

ميگفتند که حج آقا نورالله اشاره اي كرده است حج آقا نورالله و تاج را گذاشته اند سر شاه و عكس گرفته 

اند و  چه و چه و چه .

{ سال } 1305 شاه اول سلطنتش بود . مشغول كارهاي دولتي . اصلا ٌ اداره آماري كه نبود .

سجل { = شناسنامه } كه نبود . تعداد جمعيت معلوم نبود . تمام شهر ها را هم اين دزد ها و اين سارقين

{ نا امن كرده بودند } مثلا ٌ همينجا اصفهان يكدستگاه رضا خان و جعفر قلي بودند . يكدستگاه

نايب حسين كاشي تو راه كاشان بود . يكدستگاه عرض كنم كه علي سيچوني بود ، حيدر شهرستا ني بود .

تمام بند و بند را گرفته بودند . البته به دست ايشان و به قدرت ايشان { اشاره به رضا شاه است } و

نظامياني كه بودند و ژاندارمري هائي كه بودند و افسراني كه بودند ، اول كاري كه كرد مملكت را آرام

كرد و تامين كرد و بطوري كه به اصطلاح همه اين ها از بين رفتند و راه ها باز شد .

سفر رضا شاه به اصفهان

درسال 1307 ايشان آمد به شيراز . از شيراز آمد به اصفهان . بنا شد كه علما و اعيان چادر بزنند

دروازه شيراز و مستقبل باشند نسبت به ايشان . اول چادر هم بايد چادر علما باشد . بعد هم كليه شاهزاده 

ها{؟ } و صنوف و تجار و حتي اقليت هاي مذهبي ارمني و يهودي چادر بزنند . پيشكشي هائي هم تهيه

كردند .

اول چادر ، چادر علما بود كه  مرحوم سيدالعراقين  زدند و تمام علما را هم دعوت كردند كه بيايند تو

چادر .

مرحوم حاج سيد علي نجف آبادي هم به خيال خود يك خطابيه اي نوشته بود كه وقتي آمدند و نشستند

خطابيه را { بخواند } .

مستقبلين مرحوم فشاركي ( آخوند ملا حسين فشاركي)  ، مرحوم حاج آقا كمال شريعتمدار ، اين ها عمده

بودند و ساير علما . و مبلي تهيه كردند .آنوقت از كدام خانواده از كجا آوردند ؟ مبل را گذاشتند آن بالا .

ولي باقي ديگر همه صندلي بود . صندلي گذاشته بودند .

 


                                           آیت الله ملا محمد حسین فشارکی

 

استاندار، مشار الدوله حكمت عموي سردار فاخر حكمت { رييس مجلس شوراي ملي } بود . ايشان قبل 

ازچادر علما يك چادر كوچكي {برپا كرد ه بود } كه مورد اعتراض علما واقع شد كه ابدا ! ايشان جواب 

داد كه من اينجا يك تشت آبي و يك حوله اي { آماده كرده ام } و شايد { بخواهند } يك نظافتي بكنند .


                                                  مشارالدوله حکمت

ولي او { يعني رضا شاه وقتي رسيد } اصلا اعتنائي نكرد . آمد مقابل چادر علما . من خودم حضور داشتم

كوچك بوديم . پشت چادر البته . تو چادر كه ما را راه نميدادند . ايستاده بوديم و از درز چادر اوضاع را

تماشا ميكرديم . { آقاي حاج آقا ابراهيم در آن وقت 15 ساله بوده اند . } مرحوم فشاركي كه خود ايشان را

بايد يكي دوتا بگيرند پيرمرد ايشان{ شاه را } استقبال كرد و سا يرعلما آمدند پاي ماشين و فشاركي دستش

را دراز و زير بغل شاه را گرفت و از ماشين پياده شد . يك سر و گردن از تمام جمعيت او بلندتر بود .

حج خان درشكه چي كه صداي خوبي داشت ، فرياد زد : زنده باد اعليحضرت همايوني .  { رضا شاه }

با دستش اشاره كرد . اين { حج خان درشكه چي } صدا توي سينه اش حبس شد .

و {رضا شاه } اومد وسط علما و آن شنل هم روي كول و اومد و رفت رو مبل نشست . اين جا يك سيدي

گنگ كه زبان نداشت ولي عمامه و تسبيحي داشت و پاي منبرها هم يك يا حسيني ميگفت {چگونه ؟} و

بهش { پول } ميدادند . اين سيد هم چون اين هيكل را داشت ، سرباز ها متعرضش نشدند . رفت و تا شاه

رو مبل نشست ، رو زمين نشست و چكمه هاي شاه را گرفت . متوجه شد شاه . كي چيه ؟ گفتند قربان

سيدي است فقير يه چيزي ميخاد . اشاره كرد به اكبر مسعود كه جزو ملازمان بود گفت : { در اينجا آقاي

حاج آقا ابراهيم صدايشان را تغييرداده و به آن لحني دستوري و جدي ميدهند } آقاي مسعود صد تومان بده

به سيد !  سيد صد تومان را آن تاريخ گرفت و فرار كرد .

بعد هم دستور داده بودند كه چيني هاي متعدد چيده بودند . اما كسي جرات كه بيايد { جلو نداشت } . يك

نفر بنام حج اصغر كه مرد جواني بود او هم خيلي مرتب لباس هايش را بپوشد و يك سيني شربت نگهدارد

آ بياد به طرف و هرجا { شاه } اشاره كرد برگرد ، برگردد . او هم آمد و بعد يك دو قدم كه آمد و شاه

فهميد ميخواهند برايش چيزي بياورند ، اشاره كرد . او هم برگشت و رفت شيريني ها را هم بعد سربازها 

واطرافيان خوردند .

حالا بين مرحوم شريعتمدار اينطرف شاه نشسته بود ، فشاركي آنطرف . سيدالعراقين هم يك صندلي

ورداشت كنار تيرك چادر مقابل شاه گذاشت و نشست . اينش كه معروف شد اين شد كه شاه به سيدالعراقين

ميگد كه : سيدالعراقين جوون شدي . او جواب ميدهد كه : ايران جوان شد . من هم يك فردي از ايران .

خيلي از اين حرف ، شاه جلو علما خوشش آمد و انگشتر برلياني تعارف ايشان كرد و ايشون انگشتر را

گرفت و دستش کرد .

 

                                                مرحوم آیت الله سیدالعراقین

حالا مرحوم شريعتمدار چه گفت به شاه و اين ها پهلوي هم بودند و شاه چه جواب داد كه { شاه } 

عصباني شد و پا شد و به علما هم فرصت خواندن آن مقاله و اين ها هم داده نشد . آمد سوار ماشين شد و 

ديگر هم دم هيچ چادري پياده نشد تا چهلستون كه برايش استراحتگاه گذاشته بودند آنجا . و عصر و شب 

توسط استانداربه مرحوم شريعتمدار اطلاع داده شد كه تذكره { گذرنامه و رواديد } شما براي كربلا آماده 

است . فردا  صبح آماده حركت باشيد والا ممكن است كه اهانتي بشود و ايشان هم شبانه كارهايش را كرد 

و رفت كربلا و نجف ماند . ماند تا سال 12 { 1312 } و آن جا هم خريد هائي كرد و باغي خريد و 

زندگي درست كرددر نجف و كربلا .

او كه رفت . بسيار خوب فردا يا پس فردا هم شاه حركت كرد به عزم تهران . رفت تهران .اين تا اينجاي

 رضا شاه ، تا سال 1307 كه دو سال بود كه تاجگذاري كرده بود و ديگر امور البته مشغول قسمتي هم

و علما مداخلاتي در قضاوت ها ميكردند . اين ها را يك قدري كوتاه كرد و داور را مامور دادگستري كرد

و اوهم اصلا ٌ تعطيل كرد دادگستري را واصلاٌ براي شش ماه وزارت  دادگستري نداشت  تا تشكيلاتي داد

و علمائي را كه ميدانست وضع علميشان خوب است ، اين ها را به خدمت واداشت و اين ها را پرونده ي

خدمتي  برايشان درست كرد و مشغول شد . تو اين 6 ماه هم عدليه نبود . اين تا اينجا .

{ رضا شاه } در سال 1311 هم يك سفر آمد اصفهان كه آنوقت سيدالعراقين از دنيا رفته بودند .

حجاقا مصطفي را دعوت كردند و توي چهلستون ، كه علما به ديدن بروند . مرحوم فشاركي بود و

عرض كنم پسر مرحوم حج آقا جمال را . اين ها را دعوت كردند كه علما رفتند . مورد تفقد واقع شدند .

و ازسال 12 { 1312 } موضوع كلاه آمد جلو . از سال 1306 بخشنامه كردند كه مدارس بايد همه

كلاه پهلوي { سر بگذارند } معلمين هم كلاه پهلوي { سر بگذارند . } .

معممين هم هركدام امتحان بدهند و مورد قبول شوند و امتحان مدرسي بدهند ، اين ها را اجازه دارند .

اگر نتوانند اجازه بدهند { در امتحان قبول نشوند } نه ، عمامه ها را بردارند . محصلين برداشتند {عمامه

وسرپوش هاي متفرقه را} وعرض كنم شد تمام كلاه پهلوي واين كلاه، كلاه شناخته شده ايست ازبراي 

ايران .

سال 12 { 1312 } قانوني درآمد كه كلاه پهلوي ها را پاره كنيد و بايد كلاه شاپو سر بگذارند . اين يك

قدري براي مردم مشكل بود . اول چيزي كه ذهن مردم را نسبت به سلطنت پهلوي ها مشوب كرد اين بود

كه كلاهي كه به اسم پهلوي است، هم سرگذاشتيم. همه افتخار، عرض كنم { كرديم } متحد الشكل بودن

حالا پاسبان ها كلاه پهلوي را هم پاره ميكنند و ميگويند كلاه دوره دار ، بايد شاپو { سر بگذاريد } ،

شاپو هم مختص فرنگي هاست . اين جا اول حرف {شد} .

حالا در اصفهان كه سر وصدائي نشد. در مشهد جمعيت تو صحن حرم جمع شدند . آقاي بهلول هم پيدا شد

 و منبررفت ومردم را تحريك كرد. آنچه استاندار و محلي ها و { مقامات } دولت { در } مشهد خواستند

جمعيت را بپاشانند نشد .

دستور صادر شد شب در مسجد را رو به حرم يعني رو به بيرون بستند و از بالا مسلسل ها را

در سال  1314. { 21 تیرماه }

دكتر عليرضا : حالا اين مربوط به كلاه بود يا  مربوط  به كشف حجاب بود ؟

نه هنوز حرف كشف حجاب نبود . خودشان { آخوند ها } بالا منبر مي گفتند كه حالا اين اولش است و

دومي دارد كه راجع به حجاب است . ولي هنوز حرفي از حجاب نبود .

و كشتاري شد در مسجد گوهرشاد . كه گفتند كه مسجد يك هفته بسته بود و خون ها را مي شستند و مرده

ها را ميبردند . يك عده زنده بودند و قاطي مرده ها { برده شدند } .

تو اين واسطه سه چهار نفر را گرفتند . اول خود اسدي را كه آنجا به اصطلاح نايب التوليه بود . دوم آقا

ميرزا محمد آقا زاده را و حال آنكه گفتند آقا زاده بعد ثابت شد توي اينكار دخالت نداشته است . حتي يك

روز هم آمده تو مسجد و به اين شكل به بهلول برگشته كه اين بازي ها چيست درآورده اي و مردم را دور

خود جمع كرده اي . بيائيد بيرون .

ولي مي خواستند آقا زاده هم نباشد .

حج آقا حسين قمي هم كه او هم و اين ها را آوردند تهران .

اسدي حكم اعدامش صادر شد كه تيربارانش كردند . و اين اسدي شوهر خواهر فروغي بوده است .

فروغي ذكاء الملك و ميگويند كه { اسدی } نامه اي به فروغي نوشته و آنوقت هم فروغي سر كار بود .

مورد اطمينان بود. كه آخر يك اقدامي بكنيد من شنيده ام كه هوا پس است. فروغي جواب نامه هيچي نداده

. نوشته است در كف شير نر خونخواره اي غير تسليم و رضا كو چاره اي . بعدا ٌ اين كاغذ گير كرد و اين

سبب شد كه چون سابقه خيلي داشت متعرضش نشدند ولي از دستگاه و از گردونه خارج شد و رفت به

خانه كه اين سير حكمت در اروپا را در اين مدت آسايش در خانه نوشت . آقاي حج آقا حسين را چون گفته

بود من مي خوام برم تهران و شخص شاه را ملاقات كنم و ازش يك تخفيفي در اين امور بگيرم . اين

حرف را نسبت دادند به حج آقا حسين { قمی } .

لذا ايشان را تبعيد كرد به كربلا . مزاحمش نشد  كه رفت كربلا و وقتي آسيد ابوالحسن { مديسه اي

اصفهاني } از دنيا رفت { فوت 13 آبان 1325 } ، بعد از او مجتهد جامع الشرايط آقاي قمي بود كه او هم

شش ماه بيشتر{ پس ازفوت آسيد ابوالحسن} زندگي نكرد وفوت كرد در كربلا .{ فوت 16 اسفند 1325 }

آقا زاده را آوردند به اصفهان و از اصفهان بردند كه گفتند ميز حسين خان پسرمیرزا فضل الله خان

صدری مامورش بوده است  .

در شبي از شب هاي سال 1316 چهار پنج نفر در اطراف ايران غفلتا ٌ سكته كردند . يكي نصرت الدوله

پسر فرمانفرما در تهران { البته ایشان در تبعید سمنان به دست ماموران سرپاس مختاری به قتل رسید }. 

يكي مرحوم مدرس در كاشمر . يكي آقازاده در يزد علي الظاهر . يزد فوت كرده بود ه و يكي دو سه نفر

 ديگه كه اينها غفلتا ٌ اطلاع دادند كه آقايون سكته كرده و از دنيا رفته اند همهرا فاتحه اي برايشان نوشتند .

آقائي بود رئيس اوقاف اصفهان بنام اديب ، پيرمردي بود و محا سني داشت . اين تعريف كرد براي حج آقا

مصطفي دعوتش كرده بودند آنطرف . گفت به من خبر دادند كه آقا زاده را آورده اند اصفهان . من به هر

وضعي بود به مناسبت رياستم از رئيس نظميه تقاضا كردم كه من ده دقيقه با حضور هركس كه هست آقا

زاده را زيارت كنم . و او اجازه داد . من رفتم و بردند مرا يك جائي . ديدم بله آقازاده با شب كلاه نشسته .

من كه وارد شدم چشمانش افتاد نشناخت اول و مضطرب شد من سلام كردم و دستش را بوسيدم . گفتم آقا

من شاگرد پدر شما در نجف بودم { آخوند ملا محمد كاظم خراساني . مرجع تقليد نامدار ساكن نجف و

پشتيبان مشروطيت . وي همچنين استاد مرحوم آيت الله سيد العراقين نيز بوده است .} با شما همدرس بودم

. يك قدري فكر كرد و يادش آمد و مرا شناخت . حالا اينجا رييس اوقافم كه اجازه داده اند خدمت شما برسم

. امري فرمايشي كاري داشته باشيد كه از دست ما بر بيايد وظيفه ماست  كه انجام دهيم . و يك قدري پول

هم گذاشتم جلوي ايشان . گفتم اگر مورد احتياج هست هر اندازه كه بخواهيد از اين پول تصرف بفرمائيد .

گفت نه من خرجي كه ندارم به جهت زندگي اما خوب حالا تعارف ميكنيد . 30 تومان از روي اين پول ها برداشت .

و از اصفهان بردند ايشان را به يزد و آنجا شنيديم كه سكته كرد .

خوب علمائي هم كه رفتند از ميدان بيرون و ازشان خلع يد كرد و اصلا مداخله نكردند مسجدشان را

ميرفتند تا سال 14 { 1314 } قصه حجاب آمد . سال 14 اول استاندار خانمش را آورد توي جلسه و بعد

قرار شد روساي هر اداره اي كارمندان را دعوت كنند و موزيك مي بردند كنار آن جلسه مي گذاشتند .

اين خانم ها بيچاره ها ميلرزيدند . آنوقت هم تازه خانم اين آقا بايد پهلوي آن آقا بنشيند . اين زير اين كلاه و

لباس همينطور ميلرزيد تا پا شود { جلسه به اتمام برسد . } .

ولي براي حجاب شلوغي نشد چون زمينه را در مشهد گرفته بودند . ديگه كسي جلسه اي ، فلاني نكرد .

منتهايش يك عده زن ها فرار مي كردند .

كه گفتند يكي از وكلاي مجلس خانمش به اصطلاح آمادگي ميكرده . خانمش از كلاه و چه و چه و چه .

حالا كه با آقا ميخواهد بياد بيرون . آقا جلو آمده بود بيرون . اين از اون در رفت كه معلوم نيست هرچي

گفت من ميرم .ميگم زن من فرار كرده .ولي خوب كم كم ترس و واهمه ها ريخت به اين صورت در آمد .

اگر اندازه اي رعايت حال دين و مذهب و بعد هم كه ديگه روضه ها و دسته ها را بستند .

بعد هم كه آجان ها رفتند گرفتند بعد ديگه سر دسته ها را گرفتند . دسته ها موقوف شد . بعد كم كم روضه

هاي عمده را جلويش را گرفتند .

بعد كم كم روضه هاي كوچك كوچك را جلو گرفتند .  بعد ديگه يك عده مامور ميشدند ، حالا اين دستور

خودش بود يا خوش رقصي كارمندان و مامورين كه بروند دنبال اين شيخ دنبال آن شيخ ببينند كجا از كدام

خانه صداي يك يا حسين ميايد . اگر هفت دست ميزد مطرب توي يك خانه كسي حرفي نداشت اما اگر يك

يا حسين . آخر اينها پيداست كه قلوب را منزجر مي كند . آخر حساب دارد هر كاري .

حالا دسته ها را مردم ميخندند خيلي خوب خارجي ها مي خندند . تعزيه ها را آنچه عيال شاه فرح خواست

تعزيه را به پايه اول برساند . اصلا مردند این ها . تعزيه خوان ها نبودند . آنوقت وقتي به اصطلاح اين

طورشد كه  خواستند ايشان { شاه را در شهریور 1320 } بردارند . مردم روی اصل این ناراحتی ها کف

 زدند . { مردم } بايد شاهشان را حفظ كنند .

بايستند پايش نگذارند و بگويند به هيچ قيمت حاضر نيستيم و نميگذاريم . ولي هركه شنيد گفت خوب شد .

آقا حسن حكيم آمده بود اونطرف روضه مي خواند . ما در خونه نشسته بوديم و با یكي حرف ميزدم .

آقا حسن آمد و رفت رو منبر و روضه اش را خواند و اومد برود . و آقا حسن نمي توانست راه برود .

چنان ميدويد و ديدم يك پاسبان به دنبال اوست . اين رفت و رفت توي خونه ي كوچك حجي چون اون يه

در داشت به كوچه باقالي فروش ها و كوچه باروت كوب ها . اون پاسبان گفت پدرش را در مياورم .

همچي ميكنم . اين شخصي كه با من بود گفت : آقا شوما ديگه اينو نمي جوريد . گفت برا چي حالا مياد

بيرون حالا . گفت اين راه داشت به كوچه ي باقالي فروش ها . شوما خودتون را معطل نكنيد .

به اين جا رسوندند . خوب ديگه مردم حاضر نبودند . اين حرفشو در مورد بي حجابي .

باور كنيد اين خانم هاي فاميل مي خواستند بروند حمام . نصفه شب مي آمدند بيرون منزل شما { منزل آقا

محسن نعمت اللهی – به اصطلاح خونه کهنه } . آقا جونت ميدانستند كه كي ها امشب میروند حمام در را

وا ميكردند اين ها ميامدند توي يك اتاقي ، جائي مي نشستند تا صبح بشود ، صبح بشود اين ها بيايند بروند

توي اين حمام { منظور حمام گلی است که درش روبروی در خونه کهنه بود. } تا عليرضا خان و كي و

كي و كي اينور و آنور را بپايد تا اين خانوم بيايد برود توي حمام .

بعضي وقت ها هم زن ها را مي گرفتند . روسري را با ده نار گيس مي كندند . آتشي سوزوندند ، آتشي

سوزوندند اين ها .

اين ها براي حفظ مملكت خطرناك است . مملكت بايد البته آزادي را بخواهی به هرکسی بدهی که نمیشود.

بايد مرتبط باشد آزادي ها اما تا يه اندازه اي .

تا كار به اينجا رسيد. عیبی نداشت واقعا ً عیبی نداشت . ( دربیان آخرین جمله سایه آهی و تاسفی در

 صدای حاج آقا شنیده میشود . ) 

                                              یکی از جلسات مختلط کشف حجاب 

 ما با آنها بودیم که تونستیم از درز چادر نگاه کنیم والا نخیر . آقا حسام بودند یادم است تو آقایون کباب و

اینها میاوردند این بالا .آخر دروازه شیراز هم همه اش بیابون بود . بله ناهار میل کردند و آماده شدند . برا

عصری که رضا شاه میاید.

رضا شاه آمد اصفهان سال 1316 . روز 13 عيد كه اول سال بود ، شاه آمد به اصفهان و روز 13

آمد براي سربازخونه که سان ببیند. محمد رضا شاه هم توي لباس افسري نبود هنوزتوي لباس 

دانشكده  بود یکی  سرنيزه میزدند دنبالشون یکی از اینها سرلشگر نقدي بود كوتاه قد و هيكل مند بود . 

اینهم دنبالشون بود .

بنده هم تو نظام بودم . توی آموزشگاه گروهبانی اول تیپ . قد بلند هم بوديم . ما نفر دوم و سوم رصد اول

ايستاده بوديم . پيش فنگ دادند . آقاي سرتيپ سطوتي هم كه بود كه بعدا شد شوهر ملكه هما .

سرتيپ سطوتي هم رييس قشون . شاه آمد از ماشين بيرون عرض حال داد كه تيپ اصفهان چند نفر است 

و هرسربازي را شاید حالا بگم  2 ثانيه 3 ثانيه برآورد  هیکل سربازرا  میکرد از جلوي ما رد ميشد و

 رفت .

گفت قاطر را ببين مثل اینکه اين ها جو هاشون را خورده اند. گفت قاطر را ببين مثل كوه زیر مسلسل ايستاده .

يعني اینکه بهش رسیده اند از جوا ش ندزدیده اند . تا رفت جلو،  شهر اصفهان را با دست به پسر نشان

ميداد اين كجا و اونجا كجا . پيدا بود با دستش نشان داد و آماده شدند براي رژه يك رژه اي گرفت . گفتند

اظهارامتنان كرد و رفت . سال 1316 كه ما خدمتمان تمام شده بود .

 

                                                رضا شاه به همراهی ولیعهد

سوال دكتر عليرضا : آيا شما با بابام يكسال رفته بوديد ؟

بابا شش ماه بعد از من بودند . بابا چيز بود غلامحسين خان بنان رييس مسلسل گردان  يك بود ....

 

مطلب حاشیه ای :

در تدارک جمع آوری داده های تاریخی برای درج مقاله فوق بودم . در زندگی سرتیپ سطوتی فرمانده لشگر اصفهان در موقع دیدار رضا شاه در سال 1316 به حقایقی از اتفاقات بسیار شگفت انگیز و در عین حال از جنبه ای تاثر برانگیز برخوردم . که آگاهی از آن تفکر برانگیز است . از زمان درگذشت مرحوم سطوتی چیزی نیافته ام . 

حسینقلی سطوتی

سرتیپ حسینقلی سطوتی (۱۲۷۰ بویین زهرا -)  فرمانده ژاندارمری کل کشور (۱۳۲۲–۱۳۲۳) و فرمانده نظامی تهران بود.

حسینقلی سطوتی متولد ۱۲۷۰ در بویین زهرا قزوین بود. وی در پایان تحصیلات مقدماتی خود وارد مدرسه صاحب منصبی ژاندارمری شد.

سطوتی در در ابتدا خدمات خود را در ارتش آغاز نمود و پس از مدتی خدمت به ریاست دژبان مرکز ارتقاء یافت. وی پس از اخذ درجه سرتیپی به ریاست فرمانده لشکر اصفهان منصوب شد و پس از حوادث شهریور ۱۳۲۰ و برکناری رضا شاه توسط متفقین و آغاز فعالیت‌های مجدد ژاندارمری زیر نظر ژنرال شوارتسکف به معاونت ژاندارمری منصوب شد.

در اواسط سال ۱۳۲۲ه‍.ش به دنبال دستگیری سرلشکر آق اولی فرمانده ژاندارمری به اتهام مراوده با آلمان، سرتیپ سطوتی به فرماندهی ژاندارمری کل کشور انتخاب شد.

دختران سرتیپ سطوتی با دکتر حسین فاطمی و سپهبد مهدی رحیمی ازدواج کردند. هر دو داماد وی بر اساس حکم دادگاه یکی بعد از کودتای ۲۸ مرداد و دیگری بعد از انقلاب ۱۳۵۷ به اعدام محکوم شده و کشته شدند.