۱۳۹۶ مهر ۷, جمعه

سلام آقای دهباشی : از یاسمین نعمت اللهی : مهر 1396

چندی پیش نوشته ای از آقای دکتر احمد مدنی برادر ارجمندم در مورد تجربه ی ایشان از دیدار با نا شر و روزنامه نگار پرکار و سردبیر ماهنامه ارزشمند بخارا ، جناب علی دهباشی در آپادانا منتشر نمودم . اینک یکی دیگر از فرزندان خاندان تجربه خویش از ملاقات با  این تلاشگر عرصه ی ادبی و فرهنگی این سرزمین  را با خوانندگان آپادانا  در میان میگذارد .

نوشته : یاسمین نعمت اللهی

سلام آقای دهباشی

Image result for ‫عکس علی دهباشی‬‎

تولد پدرم نزدیک بود و من سخت در فکر یافتن هدیه ­ای مناسب و متفاوت برای او بودم. تنها اسمی که در ذهنم نقش می­ بست، "ایرج افشار" بود. پدرم شیفته­ ی ایرج افشار است و من به دنبال یافتن عکس، فیلم، دست نوشته و یا حتی خاطره ­ای از او بودم تا اینکه در روز پنج­شنبه 24 دیماه پیامی از دکتر ناصر نوروز­زاده چگینی، که از اساتید باستان­شناسی و استاد یکی از دروس ما در دانشگاه هستند، دریافت کردم. عکسی بود از پوستر یکی از شب­های معروف بخارا به نام "شب محمود موسوی" که دکتر چگینی هم در این جلسه سخنرانی داشتند. بهترین فرصت برای من بود تا اساتید بزرگ را از نزدیک ببینم و بتوانم از آنها برای تهیه­ ی هدیه کمک بگیرم.

همیشه به یاد دارم که پدرم شب­ها در تختخواب  با وجود خستگی زیاد، مجله­ ی بخارا را در دست می­گیرد و مشغول خواندن می­شود. از اینکه می­تواستم علی دهباشی، سردبیر مجله، را ببینم بسیار شادمان بودم. عصر روز شنبه ساعت 5:30 در بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار واقع در سه راه زعفرانیه حاضر شدم. جلسه­ ای برگزار بود و مردی بلند قامت و خوش لباس در حال سخنرانی بود. به محض ورود به سالن خانم بسیار خوشرویی مرا به جایگاهی برای نشستن راهنمایی کرد. پس از استقرار سریعا ٌ به دنبال یافتن آقای دهباشی بودم. در ردیف اول استاد خود را شناختم و در همان ردیف به دنبال علی دهباشی بودم. قصد داشتم تا اتمام مراسم چشم از او برندارم تا به محض پایان جلسه با او صحبت کنم. نگاهی به اطراف انداختم تا دیگر افراد حاضر در جلسه را ببینم که ناگهان دیدم دهباشی نه در ردیف اول، که در کنار سالن با چند عدد کتاب و برگه­ های کوچک وبزرگ در دست ایستاده است. آنقدر از دیدن او شاد شدم که به جای نگاه به رو به رو، به سمت راستم نگاه می­کردم. 

مرد بلند قامتی که در حال سخنرانی بود پسر آقای موسوی، دکتر علی موسوی، بود و خاطرات پدر را با نشان دادن تصاویری از او در جای جای ایران بازگو می­کرد. عکس­ها بسیار جالب و از مناطق مختلف ایران بود. پس از او، دکتر چگینی سخنرانی کوتاهی راجع به مشکلات باستان شناسان و اقدامات بزرگ محمود موسوی کرد. پس از او نوبت به پسر کوچکتر موسوی شد که سخنرانی کند. پیش از آنکه سخنرانی او شروع شود، از جا برخواستم تا سری به کتابفروشی آینده که در همان ساختمان دکتر افشار بود، بزنم و اگر کتابی یافتم برای پدر تهیه نمایم. به سمت کتابفروشی رفتم و پس از ورود، موضوع را با مرد فروشنده در میان گذاشتم. او لبخندی زد و گفت مطمئنید تمام آثار آقای افشار را دارند؟ گفتم بله. گفت نگاهی در کتاب­ها بیندازید ولی چیزی که شما می­خواهید در اینجا نیست. نگاهی سریع به کتاب­ها انداختم و دوباره به سمت سالن رفتم. جلسه رو به اتمام بود و پایان جلسه با سخنرانی علی دهباشی اعلام شد و تمام حضار به پذیرایی در سالن دوم دعوت شدند. من اما به دنبال دهباشی بودم. با کمی ترس و لرز به سمت سن رفتم. دهباشی پشت میزی نشسته بود و چند نفر از اساتید در حال تشکر از او برای این مراسم بودند، به آرامی به سمت او رفتم و سلام کردم. با لبخندی سلامم را جواب داد و من با سرعت بالا و با لهجه­ ی اصفهانی، غلیظ­تر از حالت معمول، خواسته­ ام را بیان کردم. انتظار داشتم بگوید که مشغله­ ی کاری زیاد، فرصت یافتن هدیه­ ای مناسب برای پدر من را به او نمی­دهد و مرا به کتابفروشی راهنمایی کند. ولی پس از چند ثانیه مکث از من پرسید: تولدشون چه تاریخیه؟ گفتم: سوم بهمن. گفت: خب باشه یه چیزی باهم پیدا می­کنیم، بذار من امشب تو وسایلم بگردم...شما فردا صبح به من زنگ بزن. واقعا با تمام وجود شاد شده بودم و فرصت را مغتنم شمرده، پیش خود گفتم حالا که فرصتی پیش آمده چقدر جالب می­شود که دفتر مجله­ ی بخارا را هم ببینم. پس از او پرسیدم اگر امکان دارد صبح روز بعد در دفتر مجله او را ملاقات کنم. ولی جواب داد که روزها 5 صبح به دفتر مجله می رود و گفت: "تماس بگیری بهتره."

شادمان از دیدار دهباشی و یافتن هدیه برای پدر، برای پذیرایی به سالن دوم رفتم. جمعی دوست­داشتنی و به واقع فرهیخته در حال گفتگو و نوشیدن چای بودند. من هم وارد سالن شدم و در حال نگاه کردن به افراد مختلف بودم که استاد چگینی را دیدم، او ظرفی با چند شیرینی و فنجان چای خود را با اصرار به من داد و برای خود فنجان دیگری برداشت. با هم کمی صحبت کردیم. واقعا از بودن در آن جمع احساس شعف می­کردم. پس از کمی صحبت با استاد از او خداحافظی کرده و به سمت خانه رفتم.

صبح  روز بعد ساعت 11:30 بود که به آقای دهباشی زنگ زدم. سلام کردم و می­خواستم خود را معرفی کنم که دهباشی گفت بله به یاد دارم، ایرج افشار، 3 بهمن. واقعا جای تعجب برایم داشت. سپس با لحنی مهربان گفت خانم عزیز، من به شما گفتم صبح زنگ بزنید ساعت 7:30-8. الآن من در دفتر نیستم. اگر ممکن است فردا صبح تماس بگیرید. تشکر کردم و گوشی را گذاشتم. صبح روز بعد با اینکه چندین بار ساعت زنگ زد، اما بیدار نشده و ساعت 10 از خواب برخواستم. برای روز بعد از دایی طه خواهش کردم که سر ساعت 8 مرا بیدار کنند و تنها اسم دهباشی را بیاورند. بالاخره صبح روز سه شنبه ساعت 8 با او تماس گرفتم و او گفت برایت یک سی دی حاوی مراسم شب ایرج افشار را کنار گذاشتم که مطمئن هستم پدر ندارند. شما روز 5 شنبه صبح بیا بنیاد موقوفات و خداحافظی کرد.

صبح روز 5شنبه اول بهمن ماه در هوایی دلنشین و بهاری! به بنیاد موقوفات رفتم. جلسه­ ی "دیدار و گفتگو"  با مینو مشیری ، مترجم، برقرار بود و آقای دهباشی و جمعی از علاقه مندان نیز حضور داشتند .  جلسه  گفتگو بسیار جالب بود. با نکه چند روز بعد تحویل کارهای دانشگاه داشتم و کارهای زیادی برای تحویل باقی مانده بود ولی بودن در آن مکان و با چنین جمعی را ترجیح می­دادم. مراسم تا ساعت 12 طول کشید و پس از اتمام ، آقای دهباشی مرا در جمع حاضران دید و با لبخندی اظهار آشنائی کرد. خود را به او رساندم و دیدم که بسته ای  در دست دارد :  فیلم مراسم شب ایرج افشار و فیلم مستندی که در مورد آقای دهباشی  ساخته بودند. با تشکر بسیار فیلم­ها را از او گرفتم و مجله­ ی بخارا ویژه نامه­ ی ایرج افشار را به او دادم و خواهش کردم که در صفحه­ ی اول، چند جمله برای پدرم بنویسند. از من پرسید "چرا بابات رو نمیاری؟ من شتاق دیدار ایشان هستم". گفتم بابام اگر تهران بودند که حتما تمام برنامه­ ها را می­آمدند، ولی متاسفانه اصفهان هستند. با لبخندی گفت پس انشاء الله در یکی از شب­های بخارا ایشان را ملاقات کنیم. و چند خط برای پدر نوشتند. به رسم ادب از ایشان هزینه­ ی فیلم­ها را پرسیدم که گفتند نخیر اینها هدیه ­ای از طرف ما به پدر شماست. با تمام وجود از او تشکر کردم و او نیمه از جا برخواست و از او خداحافظی کردم. 

در این دو دیداری که با دهباشی داشتم چند نکته بسیار برای من جالب توجه بود. اول آنکه به هیچ وجه تصور نمی­کردم فردی با اینهمه مشغله و برنامه، مسئولیت یافتن هدیه­ ای برای روز تولد پدر  من را بپذیرد.

نکته ­ی دوم همان جمله ­ایست که پدرم همیشه به من یادآور می­شوند :  " اگر می­خواهی موفق باشی، باید با طبیعت همراه باشی، شب با طبیعت بخواب و صبح زود همراه طبیعت بیدار شو" و من مصداق بارز این سخن را در آقای دهباشی می­دیدم. فردی که صبح­ها ساعت 5 در دفتر مجله حاضر می­شود.

نکته­ ی جالب دیگر، حافظه­ ی دهباشی در میان آنهمه مشغله بود، که پس از 2-3 روز به یاد داشت که روز پنج­شنبه صبح آنچه را به من قول داده بود ، برایم  بیاورد.

برای من تجربه­ ی بسیار جالب و خوش­آیندی بود و تصمیم دارم در هر یک از برنامه های فرهنگی مجله ی بخارا  که بتوانم ، شرکت کنم و پیشنهاد می­کنم تمام خویشان و دوستان  ساکن در تهران اگر مجال دارند از این فرصت استفاده کنند. برای آگاهی یافتن از برنامه­ های "بخارا" ، علاوه بر سایت مجله می­توانید از طریق کانال تلگرام مجله، از این رویداد ها آگاه شوید.

                                                        یاسمین نعمت اللهی  



نظرات خوانندگان :   


چهارشنبه، ۱٢ اسفند ۱۳٩۴  - ٢:٢۳ ‎ق.ظ
خواهر عزیز (با لحن دایی حسن) خیلی از خواندن نوشته ات لذت بردم.
نویسنده:نرگس

پنجشنبه، 27 اسفند ۱۳٩۴  - 12:28 ‎ب.ظ
سلام آقای دهباشی : نوشته یاسمین نعمت اللهی : آپادانا بهمن 1394  
یاسمین جان ممنون از تجربه جالبی که برایمان نوشتی . مردان بزرگ و فرهیخته همچون جناب دهباشی همواره باعث ایجاد علاقه و شور و شعف در میان مخاطبان خود میشوند و چه عالی که این علاقه مندی در جهت زبان و ادبیات پارسی باشد .

نویسنده : لعیا   

۱۳۹۶ مهر ۶, پنجشنبه

نامه های دکتر نعمت اللهی ( بخش اول ) : آپادانا مهر 1396

نامه های از پاریس به پا قلعه ( بخش یک )



نامه اول ، حضور پدر 

( چهار شنبه 9 جمادی الاول = 2 آبان 1307 ) 
خداوند گارا  تصدق حضور مبارکت گردم   پس از ادای مراسم عبودیت و جان نثاری ، سلامتی ذات مقدس عالی را از خدای متعال خواهان و امیدوارم که مولای درویشان سایه بلند پایه مبارک ‌‌بر سرم مستدام بدارد . 
 باری لابد عریضه که از مسکو عرضه داشته بودم رسیده . در مسکو چند ساعت بیشتر توقف نکردیم . فقط شامی به میهمانی سفیر کبیر دولت علیه ایران آقای مشاور الممالک خورده حرکت کردیم . فردا صبح رسیدیم به سرحد لهستان ( جوهر خوردگی دارد ).  در لهستان از طرف مامورین دولت لهستان خیلی
 اظهار مهربانی شد . شب آنروز را هم در ورشو شام میهمان وزیر مختار دولت علیه ایران بودیم . پس فردا صبح رسیدیم به سرحد آلمان و برلن ، شب به سرحد بلژیک . دیروز که صبح سه شنبه 8 ج 1 بود ساعت 8 صبح رسیدیم به پاریس.  فعلا این دو روز میهمان دولت فرانسه هستیم . تا حال در تمام طی را ه خیلی خوش بودیم . هنوز تکلیف مدرسه و محلی که در فرانسه باید باشیم از طرف سفارت دولت علیه ایران هنوز معلوم نشده است . پس از مرتب شدن ترتیبات ، عریضه عرض خواهم کرد .
 حضور حضرت  علیه آغای والده عرض سلام میرسانم  .
عطیه خانم، آغا سکینه ، آقا محسن را سلام میرسانم .
بتول خانم را دیده بوسی می نمایم  . انشاء الله به کلی حا لش خوب شده .

امضا ء : نعمت اللهی

چون تکلیف هنوز معلوم نشده آدرس نمیتوانم بدهم تا بعد 

 توضیحات :
عطیه خانم ، آغا سکینه ، آقا محسن و بتول خانم : خواهران و برادر دکتر نعمت اللهی بوده اند .
عطیه خانم  در آنموقع 23 ساله بودند و به همسری عمو زاده شان جناب آقا مرتضی نعمت اللهی در آمده بودند .
آغا سکینه ، 20 ساله بودند و با خانواده پدری زندگی میکردند . آقا محسن 15 سال داشتند و به دبیرستان میرفتند و کوچکترین خواهرشان بتول ، 6 ساله بود.

نامه دوم  ، حضور پدر  

یکشنبه 13 ج 1
1347 
 ( 6  آبان 1307 )    
خداوند گارا  تصدق حضور مبارکت گردم   پس از ادای مراسم عبودیت و جان نثاری سلامتی ذات مقدس عالی را از خدا وند   متعال خواهانم . از حالاتم خواسته باشید بحمد الله در زیر سایه حضرت شاه اولیا ء سلامتی حاصل و به دعا گوئی آن ذات مقدس مشغول . فعلا دو روز است که در خود پاریس در یک خانواده منزلی برای من گرفته اند.  وضعیات منزل خیلی راحت ولی هنوز ترتیبی برای پول دستی و غیره نداده اند . فردا هم که دوشنبه باشد بناست لباس برای ما تهیه کنند – 
از این عده محصلین اعزامی همه می خواستند در خود پاریس بمانند ولی فقط چند نفر را از روی نمرات مسابقه در پاریس نگاه داشتند و بقیه را به شهر های مختلف فرانسه فرستادند –
بقیه  وضعیات را بعد عرضه خواهم داشت . 
حضور حضرت  علیه آغای والده عرض سلام میرسانم  .
عطیه خانم، آغا سکینه ، آقا محسن را سلام میرسانم .
بتول خانم را دیده بوسی می نمایم  . اهالی اینطرف و آنطرف و اخوان را تماما عرض سلام میرسانم . اگر تعلیقه ای خواستید مرقوم فرما ئید  به آدرسی که در صفحه پشت نوشته ام بفرستید

امضا : نعمت اللهی

به آدرس ذ یل کاغذ بفرستید 
M. E. Nematollahi
Chey Mr. Olivier
28 rue Nollet 
Paris  XVII

France

نامه سوم ، حضور پدر  

5 جمادی الثانی
1347   یا مرتضی علی
 (28  آبان 1307 )    
 خداوند گارا
تصدق حضور مبارکت گردم   همواره از درگاه حضرت احدیت سلامتی ذات مقدس عالی را خواهانم .
از حالاتم خواسته باشید بحمد الله در زیر سایه حضرت شاه اولیا ء و توجهات مخصوص حضرت مستطاب عالی سالم و به دعا گوئی  آن ذات مقدس مشغول – 
وضعیات آن چنانی که تصور میکردیم هنوز نشده ، بدین معنی که هنوز مخارج را دست خودمان نداده اند و میگویند پس از چند ماه دیگر یا منتها 6 ماه که شما به وضعیات پاریس آشنا شدید دست خودتان خواهیم داد . فعلا صرف نظر از منزل و شام و نهارکه چندان بد نیست ، ماهی 200 فرانک که تقریبا 8 تومان میشود پول جیب به ما میدهند .
وضعیات کتاب خرج مدرسه و سایر مخارج را هم نیز خودشان متحمل میشوند . لباس هم برایمان گرفته اند . منزل من هم چون دور از مدرسه و مریضخانه است ، بنا ست تا دو هفته دیگر تغییر کند ولی اگر کاغذ به این آدرس نوشته اید بدست من خواهد رسید .
اهالی اینطرف و آنطرف از کوچک و بزرگ را سلام میرسانم .
مشغول کار هم شده ایم . امید نتیجه های عالی داریم . دیگر از وضعیات اینجا چیزی ندارم که حضور مبارک عرضه بدارم .
اخوان را یکی یکی سلام میرسانم مخصوصا اقا میرزا علی نقاش .

                                                                      امضا : نعمت اللهی
حضور مبارک حضرت آقای میرزا دائی به عرض فدویت مصدع وفعلا عذر عریضه می خواهم تا بعد .
در چند هفته قبل رفتم آقای رضا خان را ملاقات کنم نبود کاغذی به ایشان نوشتم و از قرار معلوم جوف پاکتی که پشت آنرا به اسم حضرت مستطاب عالی نوشته بودم گذارده به قراول درب مدرسه شان دادم . ایشان گویا کاغذ را برای حضرت مستطاب عالی فرستاده باشند.  

توضیحات :  
آقای میرزا دائی : حضرت آقای میرزا عباس نعمت اللهی که دایی مادرشان بوده اند  
آقای رضا خان : مرحوم ستوان رضا مستوفی صدری ، جوانی برومند و یک نظامی  تحصیل کرده  ، که پس از نیل به درجه افسری در دانشکده افسری تهران ، احتمالا ً در سال 1305 یا 1306 از طرف وزارت جنگ ایران برای ارتقا ء دانش نظامی به فرانسه اعزام و همزمان با ورود آقای دکتر نعمت اللهی در یکی از مدارس نظامی پاریس احتما لا ّ " سنت سیر"  به تحصیل اشتغال داشتند .
در نامه های داییجان دکتر باز هم به اشاراتی مبنی بر رفت و آمد ایندو با یکدگر بر می خوریم  . متاسفانه رضا پس از پایان تحصیلاتشان و درست یک هفته پیش از مراجعتشان به ایران در یک سفر تفریحی به یکی از سواحل فرانسه ، در هنگام شنا ، در دریا غرق می شوند . گویا آقای دکتر نعمت اللهی نیز شاهد این صحنه دردناک بوده اند و این فقدان اثر بسیار عمیقی بر روحشان گذاشته بوده است .
مرحوم ستوان صدری همانجا در فرانسه به خاک سپرده می شوند. و هنگامیکه تیمسار ابوالفتح صدری برادرشان در سالهای گذشته عازم فرانسه بودند . آدرس مزا ر برادر را از دکتر نعمت اللهی جویا شده بودند.

نامه چهارم ، خدمت مادر 

حضور حضرت علیه عالیه مکرمه معظمه آغای والده رسیده ملاحظه فرمایند 
تصدقت گردم امیدوارم که مزاج مبارک در کمال صحت و خوشی بوده باشد از وضعیات خود آنچه داشتم حضور حضرت آقای ابوی عرضه داشتم تکرارش لازم نیست فقط چیزی که هست خدا شاهد است آنی از خیال شما بیرون نیستم می دانم که مرا از دعا فراموش نخواهید فرمود . 
عطیه خانم آغا سکینه آقا محسن را سلام می رسانم اشیایی که می خواستند از برایشان بفرستم می روند خدمت آقای عمو جان از قول من عرض سلام می رسانند و می گیرند . 
بتول خانم هم انشاالله به کلی بهبودی حاصل کرده از قول من خدمت حضرت علیه ننه جان و مکرمه معظمه عمه جان عرض سلام می رسانید عمو خاتونی دایزه جان و دایزه جان دختر عمو و سایرین از این طرف و آن طرف را سلام می رسانم خدمت آقای آقا مرتضی مخصوصا به عرض ارادت مصدع هستم –
البته عکس هایی که از تهران فرستاده ام رسید هنوز اینجا مجال عکس گرفتن پیدا نکرده ام انشاالله می فرستم هر چه بیشتر ممکن است کاغذ برایم بفرستید مثل این است که پیش شما باشم از رسیدن کاغذ خیلی خوشوقت خواهم شد                                                                                           
         زیاده بر این تصدقت                                                                                              امضا : نعمت اللهی
خدمت حضرت مستطاب آقای آقا میرزا عبدالکریم مخصوصا عرض ارادت می رسانم عریضه خدمتشان عرضه خواهم داشت
حضرت مستطاب آقای آقا میرزا عبدالرحیم را نیز به عرض ارادت مصدع فعلا عذر عریضه علیحده می خواهم .

توضیحات : 
 آقای عمو جان : به قریب احتمال منظور آقای حاج میرزا اسدالله میرعمادی (عموی مادر دکتر نعمت اللهی ) هستند .
حضرت علیه ننه جان : برایم هنوز مشخص  نشده اند. ( احتمالاٌ مادر جناب آقا مرتضی نعمت اللهی شوهر خواهر بزرگ آقای دکتر موسوم به مریم بیگم بید آبادی  منظورند ) 
مکرّمه معظمّه عمه جان : احتمالا منظور ، بیگم کوچک همسر آقای میرزا عباس که دختر آقای میر محمد اسماعیل و عمه دکتر نعمت اللهی بوده اند، هستند.  ( 1279 – 1360 قمری ~  1240 – 1319 شمسی )
عمو خاطونی دایزه جان : احتمالا ً منظور نرگس خاتون همسر عموی در گذشته شان که خاله مادرشان نیز بوده اند .
دایزه جان دختر عمو : شاید منظور مریم بیگم  ، خواهر آقای میرزاعباس باشند که خاله مادر و در عین حال دختر عموی پدر دکتر نعمت اللهی  بوده اند .
آقای آقا مرتضی : پیشرو راه سلوک مرحوم آقا مرتضی نعمت اللهی ، عمو زاده و شوهر خواهر دکتر نعمت اللهی
آقای میرزا عبدالکریم و آقای میرزا عبدالرحیم : دایی های آقای دکتر نعمت اللهی 

نظرات خوانندگان : 
جمعه، ٩ بهمن ۱۳٩۴  - ۴:٠۶ ق.ظ
سلام عمومحمد بسیار عزیز. اصلا باورم نمی شد. مدت ها بود که متاسفانه نتوانسته بودم به وبلاگ سر بزنم و ناگهان با ذوق و شوق فراوان دیدم که اینقدر حجم مطالب زیاد است که یکباره نمی توانم همه ی آنها را بخوانم. خواندن نامه های عمودکتر برایم بسیار جالب بود. روحشان شاد.
نویسنده:نرگس

  چهارشنبه، ٢۱ بهمن ۱۳٩۴  - ٩:٢٢ ‎ب.ظ
سلام عمومحمد. بارها و بارها نامه های عمودکتر را خواندم و هر دفعه بیشتر از دفعه ی قبل لذت بردم. خیلی ممنونم از وقتی که برای تایپ کردن نامه ها صرف می کنید. نامه ها از جنبه های مختلف بسیار جالب و خواندنی هستند: عباراتی که عمودکتر استفاده می کنند، دستورزبانی که به کار می برند، حس و حالی که دارند، و البته خواندن درباره ی آدم هایی که الان همگی به رحمت خدا رفته اند. یک سوال هم داشتم. می خواستم بپرسم عمودکتر در موقع رفتن به فرانسه چند ساله بوده اند.
نویسنده:نرگس

سلام نرگس عزیز ، موفق و سلامت باشی . آقای دکتر نعمت اللهی متولد سال 1282 شمسی بودند . لذا در هنگام اعزام به فرانسه جهت اخذ درجه دکترای  پزشکی 25 ساله بوده اند. در آن موقع ایشان تازه دوره پنج ساله مدرسه طب تهران منشعب از دار الفنون را به پایا ن رسانده و مجاز به طبابت در ایران بودند.

محمد مدنی

مقدمه بر نامه های دکتر نعمت اللهی : مهر 1396

مقدمه بر ، نامه های از پاریس به پاقلعه
جمعه  2 بهمن  1394
مجموعه ای که به تدریج تقدیم میگردد باز نویسی همه نامه هاییست که آقای دکتر ابراهیم نعمت اللهی  وقتی در پاریس و فرانسه به تحصیل طب اشتغال داشتند ،  برای اهالی پاقلعه و اکثرا ٌ جهت مادر وپدرشان نوشته اند . مرحومه مادرشان نامه های فرزند عزیز و دور از وطن را میدهند به صحافی از اخوان خانقاه  با نخ و سوزن میدوزد و دو طرف آنرا هم مقوا میگذارد . این مجموعه نزد آقای محسن نعمت اللهی حفظ میشود تا زمان در گذشت دکتر نعمت اللهی در سال   1360 ، که در این موقع دایجون محسن این نامه ها را به شیما خانم دخت گرامی آقای دکتر  میدهند .
من تا حدود چهار سال پیش از اینکه این نامه ها همچنان موجود است بی خبر بودم ، البته از مادرم شرح نامه های "داداش دکترم"  را که ننه جون ( آنگونه که مادرم و سایر خواهران و برادرانشان مادرشان را می خوانده اند . ) آنرا صحافی کرده بودند شنیده بودم .
به هر روی تلاش مرحوم دکتر شریعت و پرس و جوی ایشان از شیما خانم که میخواست کتابی در مورد پایه گذاران پزشکی نوین ایران  تهیه کند ، موضوع نامه ها را مجددا ٌ به یاد ها آورد.
شیما خانم لطف کردند و نامه ها را به من امانت دادند . این نامه ها مجموعا ٌ  56 تا  بود که بین سال های 1307 تا پایان 1309 نوشته شده است . افسوس که ظاهراٌ نامه ای از سال  های 1310 تا 1315 که جزو سال های اقامتشان است در فرانسه ، در دست ما نیست . خیلی اتفاقات طی این سال ها هم در پاقلعه و هم در دوره تحصیلی دایجون دکتر در فرانسه برایشان روی داده است که از بازتاب این رویداد ها بر روحیه شان ، در صورت وجود نوشته ای می توانستیم با خبر شویم .
در باز نویسی نامه ها تا حد ممکن به نشانه گذاری دایجون دکتر پا یبند بوده ام . تاریخ گذاری نامه ها توسط ایشان گاه به قمری و گاه به شمسی و گاه هم بدون تاریخ کامل بوده است در همه موارد معادل شمسی را یافته ام . و یا به قرینه مطالب نامه تاریخ نامه را به تقریب یا تحقیق مشخص کرده ام . غیر از نامه به پدر و مادر ، مخاطبین چندین نامه دیگر را نیز به قرینه حد س زده ام ( زیرا در متن آن ها را به نام خطاب نکرده اند ). در مورد اشخاص مذکور در نامه ها نیز پرس و جو کرده ام و اطلاعات کسب شده را در ذیل نامه ها ذکر کرده ام . خویشاوندان نزدیک را عمدتا ٌ با ذکر نسبت یاد کرده اند و از آنجا که مثلا ٌ کلمه "دختر عمو" را هم به معنای دختر عموی خودشان یا مادرشان یا پدرشان به کار برده اند  این شناسایی دقیق اشخاص را مشکل تر کرده است.
نامه ها را به ترتیب تاریخ از  10 تا  490 شماره زده ام .
امید به ایزد یکتا  متن منقح این نامه ها , تکمیل شده  با توضیحات  وافی به همراه شرح مختصری از زندگی و تحصیلات آقای دکتر نعمت اللهی  در آپادانا در دفعات منتشر خواهد شد . برای بهتر شدن و کاملتر شدن این مجموعه که به یاد این عزیز گران مایه است . راهنمایی و تذکرات شما در مورد افراد یا وقایع مذکور در این نامه ها بسیار ارزنده و مغتنم و موجب تشکر اینجانب خواهد بود.
ارادتمند ،


                                                            محمد مدنی

تولد و آغازی دوباره : محمد مدنی : مهر 1396

 تولدی دوباره

میگویند دوره وبلاگ به پایان رسیده است . ولی من هم چنان بر داشتن و انتشار یک وبلاگ پای می فشارم .

کاری را که در پرشن بلاگ از سال 1386 با شادی شروع کردم ( آپادانا ، یک گفتگوی ساده ) و با شادی هرچند با اقت و خیز هائی تا 1396 ادامه دادم . ناگهان با اشکالات فنی در پرشن بلاگ مختل شد اشکالاتی که هم چنان به صورت های مختلف خود را نشان میدهد و ارسال و عرضه مطلب جدید را نا ممکن مینمود . چاره ای جز جابجائی نماند و لذا همه مقالات حذف شده از چهره وبلاگ قبلی را به سرور دیگری به نام میهن بلاگ بردم . با حوصله شروع به درج سابقه های زدوده شده در این وبلاگ کردم . تا نوبت به مطلب جدید رسید . این بار نوبت میهن بلاگ بود که با من سر ناسازگاری ساز کند . مطلب 3 صفحه ای را ارسال  نمی کرد و هرچه از بال و پر مطلب می کاستم ، باز هم فرقی نمی کرد . به همه ایمیل هایم در هر دو سرویس پاسخی داده نمی شد. 

اگر در پرشن بلاگ فقط بار گذاری تصاویر مشکل بود ولی طول و رنگ متن نوشتاری هرچه بود ، قابل قبول بود ولی در اینجا در میهن بلاگ ارسال متن هم مشکل داشت . 
با سرویس دهنده بلاگ اسپات از آنوقت آشنا شدم که در یافتم بار گذاری تصاویر همراه متن چقدر در این جا راحت تر است ، از این بابت بود که در همان اوایل ایجاد وبلاگ آپادانا ، وبلاگ " آپادانا مصور " را نیز در کنار وبلاگ آپادانا فقط به منظور ارسال عکس های مربوط  به مقالات ایجاد کردم . تا اینکه سایت بلاگ اسپات که زیر مجموعه شرکت گوگل است توسط مقامات  ؟ فیلتر شد و دسترسی به آن مشکل گردید .

با توجه به عدم کار آئی که من در کار کردن با سرور های  " پرشن بلاگ " و     " میهن بلاگ " مشاهده کردم ،  چاره را در ایجاد و ادامه کار در یک سرویس کار آمد و جهانی  مثل گوگل دیدم . 
در اینجا به آسانی تصاویر را می توانم همراه متن ارسال کنم .

در ابتدا همه مقالاتی را که در دوسال اخیر نوشته و از عرصه نمایش "  آپادانا " به علت اشکال فنی در پرشین بلاگ زدوده شده اند را دوباره نشر میدهم . و سپس مقالات جدید را هم در وبلاگ برای آنها که در خارج ایرانند و نیاز به فیلتر شکن ندارند و هم در کانال تلگرامی " نامه آپادانا " به نظر خوانندگان محترم می رسانم . سابقه تصاویر در " آپادانا مصور " و سابقه مقالات منتشره بین تیر 1386 تا دی 1395 در " آپادانا ، یک گفتگوی ساده " به امید خدا قابل دسترسی خواهد ماند .
امید که مشکل فیلتر کردن و نیز مشکلات فنی پرشین بلاگ هرچه زودتر بر طرف گردد. 

ارادتمند همگی                            محمد مدنی