۱۳۹۶ مهر ۲۵, سه‌شنبه

خانم زهرا مدرس زاده : آپادانا مهر 1396

در گذشت خانم زهرا مدرس زاده 


مرحوم زهرا خانم مدرس زاده  همسر مرحوم  آقای  محمود المدرس روز یکشنبه 23 مهر ماه  در بیمارستان مهراد تهران ، دیده از جهان فرو بستند . 
در گذشت ایشان ناشی از عوارضی  بود که در پی یک عمل جراحی سنگین قلب باز که روز  عاشورا  ی امسال  9 مهر ماه تحمل کرده بودند ، روی داده بود .
روز دوشنبه  در آرامگاه خانوادگی خاندان میرعماد در گورت به خاک سپرده شدند .
و روز جمعه  28 مهر نیز از ساعت 9 تا 11 مراسمی به یاد این بانوی بزرگوار بر سر مزارشان برگزار می گردد .
مهر و محبت ایشان نسبت به خویشان و بستگان از یاد نرفتنی است . جدیت و پشتکارشان در یادگیری واقعا  مثال زدنی است .

چون در میانه دوران دبیرستان به دلیل ازدواج از تحصیل باز مانده بودند و همواره شوق وافر به آموختن داشتند و همواره به دلیل اشتغالات روزمره زندگی خانوادگی فرصتی برای اینکار نیافته بودند . همزمان با ثحصیل دانشگاهی کوچکترین فرزندشان مهندس ابواحسن المدرس به تکمیل تحصیلات دبیرستانی خود پرداختند و در این را ه تا حصول درجه کارشناسی در رشته الهیات که بدان علاقه مند بودند پیش رفتند .

از دیگر ویژگی های والای اخلاقی ایشان این بود که در مورد همه حتی آنان که  موجبات ناراحتی برایشان ایجاد کرده بودند ، با نظر مهر و اغماض و بزرگواری می نگریستند و هیچگاه حاضر نبودند در مورد کسی کلام درشت یا شماتت آمیزی  بگویند .

در گذشت این بانو ی بزرگوار را حضور همه بازماندگان به خصوص فرزندان آن مرحومه  سرکار خانم  زهره  المدرس ( نعمت اللهی ) ، جناب آقای مهندس عبدالرضا المدرس ، سرکار خانم راضیه المدرس ( حسینی ) ، و جناب آقای مهندس ابوالحسن المدرس تسلیت میگویم .

امیدوارم که توفیق یار شود و بتوانم زندگینامه مختصری از این بانوی فداکار و کوشا را با قلم خواهر ارجمندشان خانم طیبه مدرس زاده ، حضورتان عرضه نمایم .                                                                                       
                                                                 محمد مدنی 

خاطره از خانم دکتر نجما مدرس :
برای من آرامش زری خانم همواره تحسین برانگیز بوده است.
قیافه مهربان ،  بشاش و آرامشان همیشه در خاطرم میماند.
خاطره ای از سا لهایی که در شیراز ساکن بودند را برایتان میگویم :
یکی از خصوصیات زری خانم دستپخت عالی و بی نظیرشان بود .
در آن سالها ما معمولا عید نوروز را در شیراز،  در پایگاه نیروی هوایی منزل عموجون محمود میگذراندیم.
عصرها زری خانم کتلت یا الویه بسیار خوشمزه ای تهیه میکردند و اوج لذتمان وقتی که بعنوان پیک نیک به بولوار فرودگاه میرفتیم ، خوردن غذاهای خوشمزه ایشان بود.
 سالهای اخیر که در اصفهان ساکن بودند،  حضورشان برای ما موجب آرامش قلب و اطمینان خاطر بود و بخصوص بعد از درگذشت مامان طاهره ، زری خانم برای ما تکیه گاه بزرگی بودند و به جرات میتوانم بگویم ، با فوت ایشان من یک بار دیگر مامان طاهره را از دست دادم
روحشان شاد

خاطره از میرعماد مدنی :
از ایشان همت بلند و عزم راسخ در تحصیل مثال زدنی بود. یادم میاید حدود ۱۵ سال پیش  در اصفهان منزل عمواکبر مهمانی بود. جمعیت در خانه غوغا میکرد، از صحبت و حرف و خنده و بازی بچه ها و خلاصه شلوغی بود، در آن شرایط، همانطور که مشغول پاک کردن سبزی بودند کتاب زبان را هم باز کرده بودند و لغت ها را ۱۰ تا ۱۰ تا حفظ میکردند و به معصومه { نعمت اللهی ، نوه شان } میگفتند هر وقت میایی و میروی این لغت ها را از من بپرس.

خداوند رحمتشون کنه

۱۳۹۶ مهر ۲۴, دوشنبه

خاطره دکتر احمد مدنی از آقای میرزا عبدالعلی نعمت اللهی : آپادانا مهر ماه 1396

آغاز نگاشتن مطالب جدید در نامه آپادانا به میزبانی سایت بلاگر 

از ابتدای امسال دو مقاله از مهدی نعمت ا للهی عزیز در مورد زندگینامه پدر بزرگ ارجمندش شادروان عبدالعلی نعمت اللهی در آپادانا منتشر شد . اکنون خاطرات دکتر احمد مدنی که در آنزمان 10 الی 12 ساله بودند را  از یشان می خوانیم :

روایت دکتر احمد مدنی از :

آقا میرزا عبدالعلی نعمت اللهی


به تابستان 1334 برمیگردم که کم کم رو به پایان گرفتن بود . مادر و برادرانم به تهران برگشتند اما من تا پایان شهریور در اصفهان ماندم.
 در یکی از روزهای پایانی شهریورماه 1334  و هنوز کمی مانده به شروع مدرسه، چنین قرار شد که با خویشاوند بلند پایه مان؛ آقای عبدالعلی نعمت اللهی سوار اتوبوس شوم و به تهران برگردم.                   

آقای عبدالعلی نعمت اللهی پسرعموی ( عمه ) مادر من و از قضات عالیرتبة دادگستری بود که در خانواده به طور خودمانی به   ایشان آقا م زب دوللی میگفتند. 

آقای عبدالعلی نعمت اللهی وقتی به تهران رسیدیم، شب شده و دیگر وقت مناسبی برای رفتن از شهر به قلهك ( که منزل ما آنوقت در آنجا بود ) نبود . بنابراین به خانة ایشان در سه راه خیابان ژاله رفتیم .  

منزل ایشان، خانة دو طبقه  ای بزرگ و با حیاطی وسیع بود .  
 در طبقة پایین، آقای میرزا ابوطالب نعمت ا للهی پسرعموی دیگر مادرم با خانوادة خود زندگی میکردند و طبقة بالا در اختیار خانوادة آقای عبدالعلی نعمت اللهی بود که ما با پسران ایشان رضا و حسین دوست و همبازی بودیم.

وقتی به خانة ایشان رسیدیم، هر دو طبقة خانه خالی از سکنه بود و ظاهراً همة آنان هنوز در اصفهان بودند.  با آقای نعمت اللهی به طبقة بالا رفتیم و پس از خوردن شامی مختصر، ایشان رختخوابی برای من گسترد و به خواب رفتیم.

آن روزها من و برادرم منصور، در پی جمع کردن عکسهایی از افراد خانواده بودیم .
بنابراین پیش از خواب، من برای صدمین بار از آقا مزبدوللی عکسی خواستم و ایشان هم با نهایت محبت اینکار را به صبح فردا موکول کرد.

صبح روز فردا، و گمان می کنم هنوز ساعت شش نشده بود که به محض برخاستن از خواب، اولین حرفم دربارة گرفتن عکسی از ایشان بود.  
یادم نمیرود که بالاخره با  بالا رفتن از یك صندلی و جست و جوی فراوان در میان چمدانهایی که در بالای یك کمد بلند قرار داشت، عاقبت عکسی از خود یافت و به من داد.

پیش از ظهر آن روز به اتفاق ایشان و با اتوبوس خط شمیران به قلهك رفتیم و آقای نعمت اللهی مرا به خانواده ام تحویل داد.

فرار از سرنوشت

روز جمعه ای از تابستان سال 1335  بود و دایجون مدنی مطابق معمول گروهی مهمان داشتند. بعد از ظهر بود و میهمانان از خوردن ناهار فارغ شده و تازه مشغول خودسازی شده بودند که در اتاق باز شد و خویشاوند نامدار ما و قاضی عالیرتبة دادگستری، آقای عبدالعلی نعمت اللهی با چهره و حالتی نگران، پا به درون اتاق پذیرایی دایجون مدنی گذاشت، کلاهش را از سر برداشت و بی مقدمه خطاب به جمع گفت :

آقا، من از مرگ فرار كردم!

ورود بی خبر وی از تهران ( احتمالا ً شیراز )  و بیان این جمله با حیرت حضار روبرو شد. دایجون مدنی برای سفارش ناهار، اتاق را ترک کرد. آقای نعمت اللهی کیف خود را کناری گذاشت و دربالای اتاق، به بخاری دیواری گچبری شده تکیه داد و نشست.

فراموش نمیکنم که به محض تکیه دادن وی به بخاری دیواری، قطعة کوچکی ازگچبری ظریف بخاری شکست. عمو ضیاء مدرس پور خندة مخصوص خود را سر داد و قطعة شکسته را پشت بخاری، و عجالتاً از دید دایجون مدنی پنهان کرد. اما من در ذهن کودکانة خود، این قضیة بی اهمیت را به فال نیك نگرفتم.

ظاهراً ماهها بود که آقای نعمت اللهی از یك بیماری رنج میبرد و نشانه هایش را نیز حتی از دید خانوادة خود پنهان نگاهداشته بود .   
اما هنگامی که پزشکان به ایشان تکلیف عمل جراحی کرده بودند، صبح روز عمل، کیف خود را برداشته و عازم اصفهان شده بود.
* *
هنوز از پایان تعطیلات نوروزی 1336 و بازگشت ما به تهران چند روزی نگذشته بود که یك شب پس از شنیدن خبری ناگهانی، همگی به خانة آقای عبدالعلی نعمت اللهی درسه راه ژاله رفتیم.   
آقای نعمت اللهی که برای درمان بیماری خود به آلمان رفته بود، متاسفانه در 13  فروردین 1336  در همانجا درگذشته بود.

آنشب آقای گنابادی، همسایة معنون آقای نعمت اللهی و همچنین سناتور ابوالفضل لسانی؛ با من نیز مثل آدمهای بزرگ دست دادند و سپس بحثی مفصل و طولانی را به یاد میآورم که بین همة حضار و از جمله سرهنگ ( در آن هنگام ستوان )  اکبر مدنی، با سناتور لسانی دوست صمیمی آقای نعمت ا للهی در جریان بود و همه بر سر تعیین روز سوم و هفته، و اینکه پنجشنبه شب، همان شب جمعه است یانه، مذاکره میکردند.

جمع بزرگترها را ترک کردم و ناخودآگاه به طرف اتاقی کشیده شدم که شبی را به عنوان مهمان آقای نعمت اللهی در آن خوابیده بودم .   در آن اتاق ساکت، در بالای کمد لباسها، چشمم به چمدانی افتاد که ایشان از داخل آن عکس خود را بیرون آورده و به من داده بود، و ناگهان بغضم ترکید.
                                                        
                                                              دکتراحمد مدنی 


توضیح :

روز در گذشت ایشان پس از انجام عمل جراحی در بیمارستان بارمبک  هامبورگ  بر اساس روزشمار تهیه شده توسط مهدی جان  25 فروردین 1336 بوده است .
خاطره دکتر مدنی در مورد ورود ناگهانی آقا میرزا عبدالعلی به مهمانی خانه دایجون مدنی احتمالاً مربوط می شود به  بازگشت ایشان به اصفهان پس از مراجعه ایشان به بیمارستان نمازی شیراز در تیر ماه 1335 .  

آگهی فوت مرحوم نعمت اللهی در روزنامه اطلاعات مورخ 27 فروردین 1336
 
آگهی تسلیت خواهران بغایری و مهندس قصبه ای همکار آقا ی ابوطالب نعمت اللهی در وزارت امور خارجه           
آگهی مجلس ترحیم مرحوم نعمت اللهی در روزنامه اطلاعات مورخ 28 فروردین