جستارهائی در
نسبشناسی و تاریخچة خاندان میرعماد حسینی آرمیده در گورت
(قسمت دوم)
در پست قبلی تا آنجا گفتم که فرصتی به دست آمد تا بتوانم با فراغ بال به سروقت گنجینة کاشف اسرار نسبی خود یعنی کتاب «نور الأبصار» بروم. این کتاب به سفارش دکتر سید نورالله معالج توسط آقای میرسیدحسین خاتونآبادی (آزاد) در سال ۱۳۴۴ شمسی نگاشته شده و بر مبنای آن دکتر مزبور از اولاد «میرسیدعلی» فرزند میرعماد است.
در مقدمة کتاب، دکتر «معالج» میفرمایند که با کمال تأسف در خلال مسافرتهایی که در دورة اشتغال به امور صحی دولتی به ولایات مختلف داشتهاند، نسب نامة مکتوب و شجرهنامة خانوادگیشان از دستشان بهدرمیرود و همواره درصدد بودهاند که از منبع مطلعی این نقیصه را جبران کنند. علیهذا به معظمله (یعنی آقای خاتونآبادی) مراجعه و استدعای بذل عنایت درین باب میکنند (بنابر سابقة ارادت و برخورداری همیشگی از الطافشان) و ایشان نیز مسئول جناب دکتر را اجابت و از کتاب «اغصان طیبه» خود شجرهای منقح برایشان استخراج و مرحمت میفرمایند.
سؤالی که برای من پیش میآید این است که جناب دکتر شجرهنامة خود را گم کردند، آیا برادری یا عموزادهای هم نداشتند که نسخهای از شجرة خانوادگی مشترک را داشته باشد؟ شجرهنامة خاندان میرعماد تدوین و بهروزرسانیشده توسط جناب آزاد، خود متکی به شجرهنامهایست که در سال ۱۳۰۷ قمری توسط آقای میرسیدحسین نایبالصدر نگاشته شده است. من خود، سه نسخه از این شجرهنامه را نزد سه خانوادة متفاوت از خویشاوندان دیدهام. سؤال دیگر اینکه روند تنظیم شجرهنامه برای آقای دکتر معالج بر چه دانستههایی استوار بوده و از کجا نتیجه شده و چگونه شکل گرفته است. این خود مطلب جالبی بود که میتوانست در ابتدای کتاب بیان شود.
بههرحال نگاه انتقادی به محتویات کتاب را به فرصت دیگری موکول میکنم و به جستجوی ریشههای تاریخی خانوادة میرعماد برمبنای نوشتههای آن میپردازم.
داستان از سلطان حسینمیرزا بایقرا آغاز میشود. ایشان که پادشاهی مقتدر از سلالة تیمور گورکانی بود، باقدرت در خراسان و بخش بزرگی از ایران حکم میراند. در ۸۳۴ به پادشاهی رسید، سلطانی ادبدوست و فرهنگ پرور بود و سادات را هم مکرم میداشت. در ادارة «آستان قدس رضوی» به این مشکل برمیخورَد که قدرتمندان ازبک و ترکمن و مغول هریک با اعمال نفوذ مانع سامانگرفتن این مرقد میشدند و لذا سلطان بایقرا به فکر چاره افتاد که آستانه را زیر نظر خود و تولیت سادات اداره نماید. مشکل او یافتن یک سید درستوحسابی بود. لذا پس از مشاورة زیاد قرار شد که از نقیبالسادات مدینه طیبه درخواست شود که سید صحیحالنسبی را برای اینکار معرفی کنند. بالاخره قرار شد که میرزاعَبداللهبنِمیرزاابراهیمبنمیرعَلاءالدّینبنبایسُنقر که عموزاده و وزیر سلطان حسینمیرزا بود به جانب مدینه حرکت نماید. وی با تحف و هدایا به منزل میرحسین شمسالدین نقیبالسادات حسینی در مدینه وارد شد و مسئول خویش را بیان کرد. میرشمسالدین هم پسر خود میرحسن را به مشهد رضوی فرستاد. وی همراه میرزاعبدالله در سال ۸۸۱ قمری به دربار سلطان حسینمیرزا وارد شد و پس از انعقاد چند جلسه معارفه در روز عید غدیر همین سال سلطان حسین، دختر خود «زبیده آغا» را به عقد سید درآورد. مطابق دستور سلطان از این به بعد سید را به نام «امیر» خطاب نمودند و در همین روز امور آستانه و املاک و درآمد به تصرف وی درآمد. و میرحسنبنمیرحسین شمسالدین اول نفر از این سلسله است که به این ترتیب مهاجرت کرد و به ایران آمد.
امیرسیدحسن که در ضمن خیلی هم مردمدار و مهربان بود، از زبیده آغا صاحب اولادی به نامهای میرسیدحسین، میرسیدمرتضی و بیبی فاطمه میشود. میرسیدمرتضی سبط سلطان حسینمیرزا که قرار است در زمرة اجداد ما باشند، از طفولیت آثار بزرگی از ایشان ظاهر بود و در زمان پدر اغلب امور آستانه به دست او داده میشد.
میرسیدمرتضی دو پسر داشت به نامهای میرسیدعلی و میرجلالالدین. نظر به شهامت و شجاعت و بزرگمنشی که از میرجلالالدین ظاهر بود عمل نقابت تولیت و موقوفات را عهدهدار گردید و اقتداری از او ظاهر شد که مدعیان تقریباً تسلیم شده بودند. در سال ۹۱۱ سلطان حسینمیرزا بایقرا در گذشت و از آن به بعد اوضاع بر فرزندان میرسیدحسن سختتر شد.
یکی از اولاد میرجلالالدین به نام میرسیدحسن بود. وی چهار پسر به نام محمد و با لقبهای مختلف داشت که یکی از آنها میرعمادالدین محمد جد ما بود. در سال ۹۵۰ یکی از علمای متنفذ مشهد به نام میرزا عبدالکریم مجتهد به حکم نفوذ خود و ضعف حال میرسیدحسن تولیت را قبضه نمود. بههرحال در سال ۹۸۷ این میرزا عبدالکریم هم کشته شد. میرسیدحسن نقیب چون تولیت آستان را بهکلی ازدسترفته دید و کار اعاشة خود را سخت و دشوار ملاحظه نمود، عازم مهاجرت به بلدة قم شد و با بستگان خود در سال ۱۰۱۱ حرکت نمود. وی گاهی که با پسران مذاکره میفرمود چنین میگفت که ما در قم دارای سوابق طولانی هستیم زیرا ابوعبدالله معروف به حسین القمی دارای سابقة درخشانی است و اگر مردم دانستند که ما از نسل و نژاد او هستیم ما را کافی خواهد بود (البته میرسیدحسن انتظار فوقالعادهای از حافظة اهالی قم داشته است؛ زیرا بر مبنای سلسله توالی نسلها که در همین کتاب درج شده، بین سید مزبور و امیرعبدالله حسین القمی، ۱۴ نسل فاصله است).
در اینجا آقای آزاد به کتاب تاریخ قم اشاره میکنند (این کتاب در سال ۳۷۸ توسط حسنبنمحمدبنحسن قمی به عربی تألیف و در سال ۸۰۵ توسط حسنبنعبدالملک به فارسی ترجمه شده است). در صفحة ۲۲۹ چنین آمده است:
«از سادات نزیل قم محمّدبنعَلیبنمحمّدبنعَلیبنعمَربنالحَسَنالافطس است، و از محمّدبنعلی نزیل قم دو فرزند به وجود آمدند: ابوالحسین احمد و ابوعبداللهحسین. ابوعبداللهحسین مدتی در قم بود و در آنجا وفات نمود (۳۷۳ ق) و فرزندانش به بغداد رفتند و از بغداد به مدینه معاودت نمودند و حسنبنالحسین که یکی از فرزندان ابوعبدالله بود به قریة خورزن که از توابع قم بود رفت و در آنجا ساکن شد و چند نفر از فرزندان او به بلخ رفتند و اعقاب آنها را برطله گویند و در آنجا اعقاب آنها زیاد شدند». |
در نقل این نوشته واضحاً نظر آقای آزاد بر آن دسته از فرزندان ابوعبدالله حسین متمرکز میگردد که اول به بغداد و سپس به مدینه معاودت مینمایند. تا حکایت میرحسین شمسالدین نقیب سادات حسینی مدینه و فرزندش میرحسن که در زمان سلطان حسینمیرزا بایقرا به ایران آمد، درست از آب درآید.
آقای آزاد داستان میرسیدحسن نزیل به قم را اینطور ادامه میدهند که اوضاع آنگونه که ایشان فکر میکرد نشد و چندسالی با کمال سختی روزگار به سر برد تا سال ۱۰۱۸ در قم وفات یافت و در صحن قم مدفون گردید.
از فرزندان میرسیدحسن، عمادالدین و مجدالدین که کوچکتر بودند، عازم اصفهان و در سال ۱۰۲۱ وارد این شهر شدند که در این زمان پایتخت سلاطین صفوی بود. این دو جوان که بسیار دانا در علوم حوزوی بودند موردتوجه تاجری موسوم به محمدباقر قرار میگیرند و ایشان دخترش را به عقد میرعماد و برادر محمدباقر نیز دخترش را به عقد مجدالدین درمیآورد و چون محمدباقر صاحب املاکی در گورت بوده است، در همهگیری طاعون اصفهان همراه خانواده و دامادش به گورت پناه میبرند و از اینجا ارتباط میرعماد با خاتونآباد و گورت به وجود میآید. البته محمدباقر در سال ۱۰۳۲ در خاتونآباد فوت میکند و در همانجا هم مدفون میشود. سال فوت خود میرعماد را آقای آزاد ذکر نکردهاند.
در این مرحله نقل قول من از مطالب کتاب «نور الابصار» به پایان میرسد.
این نوشتهها بسیار برایم جالب بودند و قسمتی از تاریخچة خاندان میرعماد را روشن میکردند، ولی مشکلی که وجود داشت عدم ارائة هیچگونه منبعی برای این مطالب از طرف آقای آزاد بود. در همین اوان بود که یادداشتهای مرحوم آقای میرحسین خاتونآبادی در مورد خاستگاه و پیشینة سلسلة خاتونآبادی در وبلاگ فرزندان میرعماد منتشر شد (در سال ۱۳۸۶). در اینجا نیز همان داستان منتها با جزئیات بیشتری درج شده بود. البته اینبار منبعی نیز برای آن ذکر شده بود: «کتاب مجمل التواریخ». در یادداشت چنین میخوانیم:
«در سال ۱۳۱۵ به فصل تابستان برحسب معمول سنواتی به یزد رفتم و مانند سالهای گذشته رفتوآمد با رفقا پیش آمد. روزی در منزل یکی از دوستان شخص ناشناسی را ملاقات نمودم که تا آن روز سابقه نداشت. با گذشتن ساعتی از نتیجة حرفهای جلسه معلوم شد نام ایشان میرزا جلالخان و معروف به منشیباشی و از تبعیدشدگان به یزد میباشند. باز در ضمن مذاکرات معلوم شد دارای کتابخانة مختصری و مخصوصاً علاقهمند به کتاب است و عشق مفرطی به کتب خطی دارد. خلاصه پس از معرفی و شناسایی مرا روزی دعوت نمود به منزل شخصی او رفته و کتابخانة او را ببینم. روز جمعه بنابر دعوت قبلی به منزل ایشان رفتم. چون وارد اطاق پذیرایی شدم در یک قسمت از اطاق متجاوز از هزار جلد کتاب بر روی هم انباشته که قسمت عمدة آنها کتب خطی بود را مشاهده نمودم. کتب خطی را بدون آنکه تحقیق کند چه کتابی است و چه ارزشی دارد به هر قیمت که گفته میشد خریداری میکرد. خلاصه خواهش کرد کتابخانة او را منظم و برای کتابهای خطی و چاپی کلاسمانی جداگانه و دفتر تفکیکی تهیه نمایم. با اینکه برایم بسیار مشکل بود، لکن فکر استفاضه و استفادة معنوی این کار مرا راضی به قبول این زحمت نمود، زیرا ممکن بود اطلاعات جدیدی را به دست آورم و کانه در قلب یکی مرا امر میداد که حتماً قبول کن. روز دوشنبه بر حسب وعده به منزل ایشان رفتم و پس از صرف یکی دو فنجان چایی به ثبت دفتر مشغول شدیم و در اثنای امر به کتابی برخوردم به قطع ربعی، تقریباً ۲۰۰ صفحه، بسیار خوشخط و کاغذ مرغوب و تذهیب. کتاب تاریخ بود که در عصر محمدشاهبنعباس میرزابن فتحعلیشاه تألیف و قسمت عمده از قرن پنجم تا قرن دهم هجری قمری را بیان مینمود. در ضمن صفحات آن معلوم شد این کتاب «مجملالتواریخ» نامیده شده است. البته مقصود ما شرح تاریخ نیست، ولی چون قسمتی از شرح حال اجداد و نیاکان در آن کتاب به دست آمد، لذا بهحکم اجبار مختصری از آن ذکر میشود و قسمتی را که سالیان متمادی درصدد بودم مطلع گردم، تقریباً میتوانم بگوییم در منزل آقای منشیباشی پیدا نمودم و درواقع گنجی بود برای من که از این کتاب نصیب گردید که هیچ تصور نمیرفت... در آن هنگام که سلطنت به دست وی افتاد، امور آستانة قدس رضوی علیهالسلام دچار هرجومرج بود و در کار تولیت و امور موقوفات مدعیانی پیدا شده بود و هر چند نفر یک قسمت از درآمد و عایدات را حیفومیل مینمودند. سلطان حسین از این جریان پریشانحال شده و درصدد اصلاح آن برآمد و خواست به این وضع خاتمه دهد و اصولاً دستهای را از خارج برای تصدی و تولیت و کلیة امور آستانه بگمارد و متصرفین و متجاوزین فعلی را از این کار برکنار نماید. پس از مشورت با ندماء و مشاورین نامههایی را به اطراف و شهرستانهای متصرفه و غیرمتصرفة خود ارسال نمود که یک نفر از سادات اصیل و صحیحالنسب را به او معرفی نمایند تا امور تولیت به عهدة او محول گردد. از هر شهرستان که جواب داده میشد و کسی را معرفی مینمودند، قبل از آنکه با کسی اظهار نماید عین نامه را بر روی مرقد مطهر با دست خود میگذاشت و متوسل به خود حضرت میشد و حقیقت آن را از خود حضرت مسئلت مینمود. نامه بیستوچهار ساعت در حرم مطهر میماند و شب را با طهارت و نیت به خواب میرفت و منتظر بود که در خواب این مجهول بر او کشف گردد. یکیک این نامهها را با این رویه انتظار جواب داشت. این جریان دو سال به طول انجامید و چون بر طبق نیت خود، خواب بر او ظاهر نگشت و موفق به کشف نشد، ناچار شبی را در حرم مطهر بیتوته نمود و حل این مسئلة غامض را از خود آن حضرت استدعا نمود. این بیتوته در یکی از شبهای جمعة ماه رجب سال هشتصدوهشتاد هجری قمری بود. لذا عریضهای تهیه، در زیر سر نهاد و به پای ضریح مقدس به خواب رفت. در خواب درک حضرت نمود که فرمودند رسولی با نامهای به نقیبالسادات مدینه جدم اعزام کن که سادات صحیحالنسب که جدم حضرت صادق آل محمد علیه سلام الله در صحت نسبت آنها گواهی فرموده و نسبت آنها را به خود پیوند داده، در آنجا هستند. چون بیدار شد حرم را معطر دید. با کمال قوت قلب از حرم خارج شد و در آن روز به شکرانة این نعمت و این موفقیت امر داد هرکه هر حاجتی دارد و به دربار او مراجعه نماید، برآورده نمایند».[1]
|
خوب اکنون من چندین سرنخ برای تحقیق داشتم:
۱. فهرست اسامی تولیتهای آستان قدس رضوی. پدران میرعماد در زمان سلطنت سلطان حسینمیرزا بایقرا و جانشینانش به مدت چهار نسل پیدرپی عهدهدار تولیت آستان قدس رضوی بودهاند. یعنی میرسیدحسن نقیب، بعد پسرش سیدمرتضی، بعد پسرش میرجلالالدین و سپس پسر او سیدحسن همگی نایبالتولیه حرم رضوی بودهاند. این چیزی نیست که از دیدة تاریخ مخفی مانده باشد.
۲. میرسیدحسن نقیب اول کسی از این خاندان است که به ایران آمده و از مقامات مهم دربار سلطان حسین بایقرا و داماد او بوده است. همسر او زبیده آغا، دختر سلطان است. نام این خانواده و شرح حالاتشان را حتماً میتوان در کتب تاریخی آن زمان یافت.
۳. کتاب «تاریخ قم» بهروشنی روایتگر بخشی از تاریخچة خاندان میرعماد است. مراجعه به این کتاب جزو الزامات است.
۴. کتاب «مجمل التواریخ» نیز راهنمای اصلی است تا بتوان مطالب مربوط به خاندان میرعماد و احیاناً موارد دیگری را که در گوشهوکنار این کتاب در مورد این خاندان مخفی مانده است، را پیدا کرد. درحالیکه این کتاب بنا به نوشتة مرحوم آزاد در زمان محمدشاه قاجار یعنی تقریباً ۴۰۰ سال پس از زمان بایقرا نوشته شده و بسیار بعید مینماید که بتواند حاوی اطلاعاتی در مورد دوران تیموری باشد که در منابع قبلیش نیامده است. بنا به فرمایش مرحوم آزاد حاوی تاریخچة خاندان میرعماد و منبع اصلی اطلاعات ایشان بوده است.
۵. کتاب «وقایعالسنین و الاعوام» نوشتة میرعبدالحسین خاتونآبادی (فرزند نوة میرعماد) که در قسمتهای بعدی کتاب نور الابصار در ارتباط با شرح فرزندان میرعماد مورد استناد آقای آزاد قرار گرفته است. این کتاب جزو منابع مراجعة ما باید قرار گیرد.
پس نخستین کاری که در این پژوهش در برنامة کاریم قرار میگرفت، یافتن نسخهای از کتاب مستطاب «مجمل التواریخ» بود. داستان این جستجو را به مقالة بعدی واگذار میکنم ₪
صفحه روی جلد کتاب نور الابصار نوشته مرحوم میرسید حسین خاتون آبادی