یا هو
سفر کربلا
دو مقبرة دیگر هم در کاظمین زیارت کردیم، یکی سیدرضی و دیگری سیدمرتضی و خواجه
نصیر طوسی و مقبرة شیخ مفید. همه را زیارت کردیم.
مزار شیخ مفید
مزار سید رضی
مزار خواجه نصیرالدین طوسی
ازدیگر برنامه های ما زیارت مزار دو طفلان مسلم بود . یک
روز صبح ساعت 6 بود که به طرف حرم دوطفلان مسلم حرکت کردیم. موقعی که
به حرم آنها رسیدیم همه بیاختیار گریه میکردند. بهقدری دل انسان میسوزد که
چطور دو کودک بیگناه با این طرز فجیع کشته میشوند. دو گنبد طلایی کوچولو و حرمهای
چسبیده به هم را هرگز فراموش نمیکنم. بعد از زیارت دوطفلان مسلم، به مسجد سهله
رفتیم. در این مسجد صحن خاکی بزرگی بود و چند مقام که باید نماز کرد و زیارتهای
مخصوص. اول مقام امام زمان، مقام ابراهیم، مقام حضرت امام زینالعابدین، مقام امام
جعفرصادق، مقام حضرت ادریس و مقام حضرت خضر، همه را زیارت کردیم و نماز خواندیم.
موقعی که از مسجد سهله بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم، از وسط نخلستانهای بسیار
قشنگی گذشتیم و به مسجد دیگری رسیدیم به نام «ردّ الشمس». آقای خردمندی داستان این
مسجد را اینگونه برایمان تعریف کرد که در یکی از جنگها، هنگامی که حضرت علی مشغول
جنگ بودهاند، آفتاب غروب میکند ولی بهدستور خداوند مجدداً طلوع میکند و حضرت
نماز عصر را میخوانند. به همین علت این مکان را ردّ الشمس نامیدهاند؛ یعنی جاییکه
خورشید دوبار طلوع کرده و بعضی هم این مکان را «حله» میگویند. در این مسجد عدهای
موضوع را به خنده و مسخره گرفتند که «ای آقا... این مزخرفات دیگر خریدار ندارد...».
از ته دل برای نادانی آنها افسوس خوردیم، فقط به یکی از آنها گفتم آیا برای
خداوند میسر نیست چنین کارها؟ در جوابم فقط خندید.
دو طفلان مسلم
مسجد رد الشمس
|
مسجد سهله
|
پنج شنبه 20 فروردین { 17 صفر }
امروز روز پنجشنبه است. ساعت ۶ صبح همه بلند شدیم، صبحانه خوردیم و در سالن
هتل جمع شدیم تا به طرف نجف اشرف حرکت کنیم. جایی که یک عمر آرزوی آن را داشتیم. در
راه نجف و کربلا گروهگروه زائرین با پای پیاده و با پرچمهای سیاه میخواستند شب
اربعین را در کربلا باشند. جادة نجف به کربلا دیدنی بود. تمام مسیر راه پر بود
از سینهزنها، زنجیرزنها و زائرین کربلا و قسمتبهقسمت جاده را پر کرده بودند
از چادرها که در آن با آب و شربت و غذا از زائرین پذیرائی میکردند. حتی جای
استراحت هم گذاشته بودند. اتوبوس از شدت شلوغی راه و ترافیک مجبور بود بایستد و ما
بیشتر سینهزنها و زنجیرزنها را میدیدیم. کمکم به نجف نزدیک میشدم. آقای
دوامی نادعلی را دم گرفت و همة اتوبوس با هم «یا علی مددی، یا علی مددی» میگفتند.
حالوهوای اتوبوس عوض شد. خدا میداند چقدر مخلصانه و از ته قلب همه گریه میکردند.
آرامآرام گلدستههای نجف و گنبد مولا نمایان شد. آنوقت دیگر کسی حال خودش را نمیفهمید
فقط فریاد یاعلی بود که زمین و آسمان را میلرزاند. مردها بر سروصورت میزدند و
فریاد زنها بلند بود: «یا علی به فریادمان برس».
حالا ما در نجف بودیم. خیابانها را طی کردیم تا به هتل رسیدیم. نامش «فندق
الرسل» بود هتل تازهساختهای بود و نزدیک به حرم مولا. از اطاقهایمان گنبد و
گلدسته نمایان بود. به هتل رفتیم و اطاقهایمان تقسیم شد. در سالن شام آماده بود.
بعد از شام قرار شد برویم حرم. آن شب تا صبح در حرم ماندیم که بسیار عالی بود. در حرم
مولا نصف خانمها و نصف آقایان بودند و بهوسیلة میلهها از هم جدا میشدند. پس خانمها
حق نداشتند در صحن روبروی حرم بروند چون جای مردان بود. ولی ما نیمههای شب دیدیم
حرم خلوت است و در صحن روبرو هم کسی نیست. خلاصه جرئت کردیم و خودمان را آنطرف
حرم رساندیم و مرتب دور زدیم و دیوانهوار حرم را در بغل میگرفتیم و میبوسیدم.
آن شب شاید بارها روی زمین افتادیم و سجدة شکر کردیم. باورمان نمیشد. من بودم،
خانم فاطمهخانم، حورا خانم و دختران مهماننواز. آکبرآقا را هم آنطرف مردها دیدم
با تعجب میپرسید شما چرا آمدید، ولی موقعی که وضع ما را دید او هم زمین را سجده
کرد. آن شب خانم فاطمهخانم گفتند بیایید زیارت امینالله را بخوانیم که آرزو
داشتیم در حرم مولا باشیم و دعا بخوانیم و شروع کردند به خواندن امینالله و ما هم
با ایشان خواندیم. سپس زیر ناودان طلا رفتیم و نماز خواندیم و از ته دل برای همه
دعا کردیم. من سفر کربلای خودم را از وجود شوهر عزیزم آقای علیآقا مهدوی دارم. او
بود که مرا فرستاد و امیدوارم هرچه از خدا میخواهد به او عطا شود و من هم ثواب
این زیارت را هدیه به روح پاک و مطهر پدر و مادر عزیزم کردم و امیدوارم از شفاعت
مولاعلی و امام حسین و بقیة امامان بهرهمند شوند. آمین.
در حرم مطهر مولاعلی در قسمت مردان صفحة سیاهرنگی است که پر بود از جواهرات
اهدایی مردم و وسط آن یک سوراخ به اندازة دو انگشت باز است. آقای خردمندی برایمان
تعریف کرد این جایگاهی است که یکی از حکام وقت قصد داشته حرم مولا را خراب کند.
روزی که با سربازانش و وسائل برای خرابی به حرم میریزند، همینکه دستش بلند میشود
که ضربه وارد کند، دو انگشت از این ضریح بیرون میآید و درجا مرد کشته میشود و
بقیه هم فرار میکنند. جای انگشتان هنوز هم بودند، ما خودمان با چشم خودمان دیدیم.
|
حرم حضرت علی
|
|
خانه حضرت علی
|
|
سالن غذاخوری فندق الرسل
|
|
نمای ورودی فندق الرسل نجف
|
جمعه 21 فروردین { 18 صفر }
صبح نماز خواندیم و از حرم که بیرون
آمدیم مردان مسلح مقتدا صدر را دیدیم که شعار میدادند. این مردان بسیار وحشتناک
بودند چون صورت و بدن خود را با پارچههای سیاه پوشانده بودند و دورتادور کمرشان
پر بود از شمشیر و کارد و قداره و روی دوششان آرپیجی و سلاحهای دیگر. درست مثل
مردان آهنی آدم وحشت میکرد.
بعد از دو روز که در نجف ماندیم، روز جمعه صبح به طرف کوفه حرکت کردیم؛ شهر
حکومت مولاعلی و شهری که شاهد رنجها و مصائب بیشمار مولاعلی بوده، شهری که عاقبت
زمین آن آغشته به خون آن حضرت شد، شهر دسیسهها و نیرنگهایی بیشمار در زمان
مولاعلی. این شهر هنوز هم ناآرام است و مرتب درگیریها و تیر و تیراندازیها امانش
را بریده است.
آقای خردمندی به ما تأکید میکرد در کوفه باید طوری اعمال مسجد کوفه را انجام
دهیم که به ظهر نرسیده تمام شود، چون امروز مقتدا صدر در مسجد کوفه نماز جمعه میخواند
و درگیری و ناامنی حتماً وجود دارد. ما قبل از اینکه به مسجد کوفه برسیم، اول
رفتیم زیارت زیادبنکمیل. سپس به خانة حضرت علی که خانة کوچکی بود و در وسط آن
ضریحی قرار داشت. داخل ضریح سنگی بود که مولاعلی را روی این سنگ غسل داده بودند و
در اطاق مجاور آن کفن کرده بودند. اطاقهای کوچک دیگری هم بود متعلق به امام حسن
علیهالسلام، امام حسین علیهالسلام، حضرت زینب و حضرت امکلثوم و حضرت ابوالفضل و
اطاقی هم متعلق به امالبنین. همه را زیارت کردیم. خانة حضرت علی تا مسجد کوفه
راهی نیست.
مسجد کوفه محوطة بزرگ ولی خاکی است. در آنجا مقام حضرت آدم، مقام حضرت ابراهیم
و سپس جایگاهی که کشتی حضرت نوح در اینجا به زمین مینشیند وجود دارد. در آنجا نماز
خواندیم. سپس جایگاه قضاوت حضرت علی که معروف به «دکه القضا» و «مقام تشط» و مقام
امام زینالعابدین، مقام مولاعلی و محراب حضرت که در همین محراب به شهادت میرسند
و مقام امام صادق، همه را زیارت کرده و نماز خواندیم. بعد از اعمال مسجد کوفه مجدداً
تیراندازی شروع شد، ولی خوشبختانه اینبار هم همه به سلامت به هتل برگشتیم. استراحت
و شام و مجدداً خواب.
|
مسجد کوفه
|
|
محراب مسجد کوفه
|
|
قبرستان وادی السلام
|
شنبه 22 فروردین { 19 صفر }
امروز شنبه ۲۲ فروردین ساعت ۶:۳۰ صبح از نجف اشرف به طرف کربلا حرکت کردیم. از
قبرستان وادیالسلام گذشتیم، چون مهینخانم ازهر میخواستند قبر آقای ازهر پدرشان
را زیارت کنند. مقداری معطل شدیم. قدری دور زدیم ولی چون آدرس دقیق نبود، امکان
پیداشدن آن هم میسر نشد و همه مجبور شدند برگردند. قبرستان وادیالسلام بسیار
مخروبه و غمناک و دلگیر بود، ولی میگفتند از اولیاء خدا و بزرگان بسیاری در این
قبرستان دفن هستند. همه سوار شدیم. در اولین خیابان که به جاده منتهی میشد،
ازدحام و شلوغی مردم چشمگیر بود. مردم گروهگروه از شهرهای دیگر و اطراف نجف و
کربلا با پرچمهای سیاه و رنگی به طرف کربلا در حرکت بودند. هرچه اتوبوس ما بیشتر
به خیابان اصلی نزدیک میشد، فوج جمعیت هم زیادتر میشد. الان که این یادداشت را مینویسم
شب اربعین در راه کربلا هستیم. در اوج شلوغی و ترافیک. مردم با تمام وجود و اخلاص
از زائرین پذیرائی میکنند. جای همه خالی واقعاً تماشایی است. انسان تا نبیند باور
نمیکند قدرت امام حسین و عشق مردم به امام حسین را. در ایران عزاداریهای زیاد و
سینهزنی و زنجیرزنیهای متعدد دیده بودیم، ولی حالا چیزی را با چشم خود میدیدیم
که سالها روی منبر از آخوندها بهصورت روضه شنیده بودیم. آقای خردمندی میگفت
موقعی که سینهزنهای معروف به دستة «انصارالحسین» و دستة معروف به «طویریها» میرسند،
آنوقت محشر کبری است. او تأکید میکرد روز اربعین روز ناامنی است و شاید شاهد
انفجار یا تیراندازیهای زیاد باشیم ولی تا حالا که به حمدالله سلامتیم. عاقبت
اتوبوس ما هم بهخاطر جمعیت بیشازحد زائرین مجبور شد بایستد و ما پیاده شویم و
مثل دیگران پیاده تا کربلا که میگفتند ۵ الی ۶ کیلومتر است راه برویم. برای عدهای
سخت بود و از وسائل حملونقل هم خبری نبود.
|
دسته معروف به " طویرج "
|
آقای اکبرآقا گفتند همه امروز باید بشویم حبیبابنمظاهر و با پای پیاده برویم
تا کربلا. ما هم مثل دیگر زائرین رفتیم در وسط جمعیت و آقای دوامی شروع به خواندن
کرد. یاحسین، یاحسین مثل دستههای دیگر در کاروان ما هم بلند شد. همه دم گرفتند: «جان
به فدای تو کنم یا حسین». همه گریه میکردند. نمیدانم با چه شور و حالی. درازای
راه را نمیفهمیدیم و بعد از مدتی پیادهروی چشممان به اولین گلدسته افتاد. این
گلدستهها متعلق به ضریح ابوالفضل بود. فقط خدا میداند چه شور و حالی همه داشتیم.
چشمان همه غرق در اشک بود، همه سینه میزدند، یا ابوالفضل میگفتند، گروه ما هم
همه میگفتند: «یار وفادار حسین ابوالفضل». شب اربعین با این شکل وارد کربلا شدیم.
در هتل «فندقالرحمن» مستقر شدیم. خیابانها پر بود از دستهجات سینهزن و زنجیرزن
و حتی قمهزن هم دیدیم.
ما را در هتل بردند و بعد از اینکه تقسیم اتاقها تمام شد و نهار خوردیم،
گفتند به حرم برویم. از خیل جمعیت گذشتیم و در اوج اشتیاق قدم به صحن امام حسین
گذاشتیم. آنقدر جمعیت زیاد بود که به انسان حالت خفگی دست میداد. وارد رواق حرم
شدیم ولی متأسفانه خانمها را راه نمیدادند. مهینخانم ازهر که در این مسافرت همیشه
با هم بودیم با حالتی خاص این شعر را خواند:
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی، که درون
خانه آیی؟
با این شعر مهینخانم تمام وجودم آتش گرفت. برگشتیم به حرم ابوالفضل. آنجا هم
شلوغ بود و ما نتوانستیم زیارت کنیم. فردا اربعین است و میگویند از هتل دور نشوید،
احتمال هرگونه خطری هست. بعدازظهر اربعین موفق به زیارت شدیم.
یکشنبه 23 فروردین { 20 صفر اربعین }
امشب هم تا صبح میخواهیم بمانیم. حالا
ساعت ۲:۳۰ بعد از نیمه شب است. میخواهیم حرم برویم و بمانیم.
در حرم حضرت امام حسین مثل کسیکه او را برق میگیرد خشک شده بودم. ناگهان
صدای دوستان را شنیدم که میگفتند بیا برایت جا گرفتیم. در گوشة حرم ایستادم.
زیارتنامه خواندیم، برای تمام دوستان و آشنایان دعا کردیم، از صمیم قلب برای پدر
و مادر و برادرم و پدر و مادر شوهرم زیارت خواندم و برای روح پاکشان دعا کردم.
|
حرم امام حسین
|
|
گنبد حضرت ابوالفضل
|
|
تل زینبیه
|
روز بعد آقای خردمندی ما را به تل زینبیه بردند. مسجدی بود در بلندی. از پلهها
بالا رفتیم و داخل مسجد نماز خواندیم و به یاد مصیبت حضرت زینب گریستیم. سپس ما را
دور حرم ابوالفضل بردند. مکانی بود که میگفتند دستهای حضرت را در اینجا قطع کردهاند.
دورش را ضریح ساخته بودند. خیلی غمانگیز بود. حوض آبی هم در وسط همین میدان ساخته
شده بود که در وسط آن ماکت مشک آب را به صورت زیبایی درست کرده بودند. قدری که راه
رفتیم ما را به خیمهگاه بردند. بسیار بسیار دلخراش و محیط غمانگیزی بود. البته
مقداری هم بهخاطر تعمیرات دور آن را چادر بسته بودند. ولی آقای دوامی اشعار عصر
عاشورا را خواندند و همه گریه میکردند.
امشب شب آخر است. برای خداحافظی به حرم سیدالشهدا رفتیم. برای همه دعا کردیم.
سپس به حرم حضرت ابوالفضل رفتیم و تا صبح ماندیم.
دوشنبه 24 فروردین { 21 صفر }
برای نماز صبح که میخواستیم وضو
بگیریم، عدهای از جوانان اصفهان همه سیاهپوش با سطل آب، جارو و وسائل تمیزکننده
آمده بودند تا حرم و صحن را بشورند. آنها یک صدا میگفتند «یا ابوالفضل» و چنان
با خلوص نیت کار میکردند که پس از اینکه ما نماز صبح را خواندیم، صحن و رواق از
تمیزی مثل دستهگل شده بود. لحظة خداحافظی حال پریشانی داشتیم. همه میگفتند آیا
دیگر کِی قسمتمان خواهد شد خدا عالم است. خلاصه ساعت ۶:۳۰ صبح حرکت کردیم و در راه
برگشت ستونی از آمریکاییها راه را بسته بودند. بعد از ۲-۳ ساعت معطلی رانندة ما
گفت من از بیراهه شما را تا مرز مهران میبرم چون ممکن است مدتها اینجا معطل
شوید و همین کار را هم کرد. او عرب بسیار خوبی بود به نام حاجعلی. یادش بخیر.
در مهران همانند زمان آمدن، در گاریهایی اثاثیه را قرار دادند و در برخی دیگر
خانمها و آقایان نشستند و حدود ۲۰ الی ۲۵ عدد گاری پشتسرهم مثل غافله بود که سر
آن را آقاصالح و آقامحمود و آخر آن اکبرآقا و بقیة آقایان هدایت میکردند. به خاک
ایران رسیدم. اتوبوس ایرانی منتظر ما بود. سوار شدیم و به طرف ایلام حرکت کردیم.
در راه ایلام به صالحآباد که مسجد و امامزادهای بود رسیدیم.
|
مسجد صالح آباد ایلام |
سه شنبه 25 فرردین { 22 صفر }
صبح زود نماز خواندیم. نزدیک امامزاده محوطة بسیار بزرگ و گلکاری شده و تمیز
بود، بسیار جای قشنگی بود. همانجا احساس کردم چقدر ایران با امکاناتی که دارد بهمراتب
از عراق پیشرفتهتر و مترقیتر است. در صالحآباد صبحانه خوردیم و دور هم چقدر
خندیدیم. اکبرآقا در اتوبوس مجدداً پذیرائی را شروع کردند و بقیه هم هرچه داشتند تعارف
میکردند. کمکم از ایلام و کرمانشاه گذشتیم و دومرتبه از جادة نجفآباد وارد
اصفهان شدیم. ساعت 2:۳۰ بعدازظهر ترمینال کاوه بودیم.
در ترمینال کاوه همة فامیل و دوستان جمع بودند. از دیدار همه بسیار شاد شدیم.
حالت مسرتبخشی بود. همه زیارت قبول میگفتند. دستوروبوسی هم فراوان میشد. بعد
از چندمدت همه از یکدیگر خداحافظی کردیم و این سفر هم به پایان رسید، مثل همة
سفرها. امیدوارم مورد قبول حق واقع شده باشد.
آمین
زهرا مدنی