۱۳۹۶ دی ۴, دوشنبه

تکیه میرپنج و مقابر مشایخ طریقت



تکیه میرپنج و مقابر مشایخ طریقت 

چندی پیش مقاله ای از خانم مهندس یا سمین نعمت اللهی در مورد " تکیه خاتون آبادی " در این وبلاگ منتشر شد . در این مقاله اشاره ای نیز به حیاط دوم که مجاور مدرسه میر محمد اسماعیل خاتون آبادی است و در برگیرنده مزار برخی از مشایخ سلسله نعمت اللهی خاندان است ، شده بود . 


جناب استاد محمود ازهر برخی نکات در مورد این مکان مطرح نمودند که پیرو فرمایش ایشان من در جستجوی اطلاعات بیشتر از جناب بهرام فرخانی درخواست کردم که مرا در این مورد یاری فرمایند. 


ایشان نیز با محبت بسیار این دانستنی  ها را ابراز داشتند . که آنچه در زیر می خوانید برگرفته از فرمایشات  تلفنی ایشان است .  


عبدالحسین خان میرپنج ، حاج ابوالحسن خان ملقب به حاج سرتیپ )   پدرزنده یادان حاج محمد ازهر و آقا طه ازهر ) و حاج عبدالواسع خان ملقب به حاج سرهنگ ، سه برادر و از خوانین بزرگ و سادات مکرم بلوک جرقویه اصفهان محسوب میگشتند . 


جرقویه ناحیه ایست در جنوب شرق اصفهان و شمال غرب شهرضا که مرکز عمده اش قصبه " محمد آباد " است . 


این القاب و عنوان های نظامی را این سه برادر که همزمان با آخرین سلاطین دوره ی قاجار از ناصرالدین شاه به بعد بودند ، به دلیل جمع آوری و تجهیز عده تفنگدار و همراهی با دولت مرکزی در سرکوب متمردین و اشرار به خصوص سرکشان ناحیه ی ابرقو از سلاطین قاجار دریافت کرده بودند .


مرحوم عبدالحسین خان میر پنج  سر ارادت به حضرت آقای میر محمد هادی ، شیخ طریقت نعمت اللهی اصفهان داشت و پس از وفات ایشان در 1311 قمری ، در خواست کرد که پیکرشان در زمینی که خود در جوار تکیه و مدرسه خاتون آبادی در تخت فولاد داشت ،  به خاک سپرده شود و بقعه و آرامگاهی در خور نیز بر سر مزارشان بنا  کرد .


یک کاروانسرا و چند باب مغازه واقع در میدان کهنه اصفهان ، از املاک شخصی خود را نیز وقف و در آمد حاصله از آن را به مخارج و تعمیرات این بقعه اختصاص داد .


پس از درگذشت آقای میر محمد اسماعیل پیردراویش نعمت اللهی اصفهان در سال 1323 قمری ، ایشان نیز در همین بقعه و در جوار برادر به خاک سپرده شدند . واز اینجا بود که این مکان به عنوان آرامگاه پیران و بزرگان طریقت نعمت اللهی شناخته شد .


مرحوم میرپنج در سال 1340 قمری فوت شدند و بازماندگان می خواستند ایشان را در مکان دیگری دفن کنند ولی بنا به دستور و خواست حضرت آقای میرزا عباس در داخل بقعه به خاک سپرده شدند .


مزار ایشان اکنون در نزدیکی دیوار شمالی و روبروی در ورودی واقع شده است .

مرحوم حاج ابوالحسن خان سرتیپ متوفای سال 1336 قمری ( سال مجاعه ( قحطی ) ) بودند و مرحوم سرهنگ عبدالواسع خان در سال 1312 شمسی وفات یافتند. 


از مرحوم میرپنج دو دختر به جا ماند . یکی سلطان الحاجیه و دیگری نورالحاجیه . مرحومه سلطان الحاجیه به همسری جلال السلطنه در آمد که سال ها نماینده مجلسین شورای ملی و سنا به نمایندگی اصفهان بود.


خانم نامبرده املاک وقفی را که  برای بقعه تخصیص یافته بود به فروش رساند و مبلغ حاصل را بین ورثه از جمله آقا طه ازهر ( مشهور به ازهر کوچک ) تقسیم نمود .

آقای بهرام فرخانی به خاطر میاورند که مرحوم ازهر ایشان را خواسته و به ایشان گفته اند به مناسبت روابط و آشنائی که شما با خانقاه دارید این پول را که سهم دریافتی من ازین فروش شده است را بگیرید و به آقای میر زین العابدین بدهید .


آقای فرخانی میگویند من هم برابر خواست ایشان عمل کردم . آقای میر زین العابدین با عصبانیت از دریافت پول امتناع کردند و گفتند ما به هیچ وجه نمی خواهیم پول وقف داخل زندگی ما شود و خودمان همانگونه که تا حال به بقعه رسیدگی کرده ایم ، پس از این هم خواهیم کرد و نیازی به اینگونه پول ها نداریم .


و الحق تاکنون نیز بقعه به نحو شایسته ای نگهداری شده است و در طی سال هایی که هنوز دفن اموات در گورستان تخت فولاد میسر و معمول بود ، مدفن بسیاری از مشایخ و بزرگان راه طریقت گردید. 


که از این جمله می توان از حضرت آقای میرزا عباس ، آقای حاج میرزا علی اکبر
( موافق علیشاه ) ، آقا مرتضی نعمت اللهی ، آقای میر زین العابدین نعمت اللهی ،  دکتر ابراهیم نعمت اللهی  نام برد .


حیاط  و دیوار جنوبی تکیه میرپنج

داخل بقعه و مزار ها 
 ( عکس ها با تشکر از آقای مهندس رضا حقیقتی )

عکسی دیگر از درون بقعه رو به سمت پنجره نور گیر جنوبی به سمت حیاط تکیه    ( با تشکر از آقای اسد ربانی )

۱۳۹۶ آبان ۲۹, دوشنبه

چند عکس فامیلی از گذشته دور و نزدیک : با تشکر از " اسد ربانی " عزیز




گزارش در مورد چند عکس

این چند عکسی که در زیر ملاحظه میفرمائید ، به لطف جناب اسد ربانی به دستم رسیده است . ایشان نیز این عکس ها را از خانم بانو دختر مرحوم میرزا احمد مدنی برادر " دکتر سرهنگ ابراهیم مدنی " در یافت داشته اند .


سرهنگ دکتر ابراهیم مدنی
 ایشان فرزند ارشد میر سید علی خاتون آبادی مدرس و امام جماعت مسجد شاه اصفهان تا سال 1295 هجری قمری هستند . البته میر سید علی تا سال 1309 قمری در قید حیات بوده اند ولی به دلیل اختلافات پیش آمده به ناچار امامت مسجد شاه را رها کرده بودند .

از تاریخ و چگونگی ورود دکتر ابراهیم مدنی به حرفه پزشکی و ارتش و نیز زمان بازنشستگیشان اطلاعی ندارم .

عکس دیگری از دکتر مدنی در زمان سرگردیشان 



ابراهیم آقا مدنی با درجه ستوان دومی دیده میشوند . در کنارشان فرزندشان حسین آقا ی در حدود شش ساله دیده می شود . از قرینه کلاه پهلوی بر سر حسین آقا عکس به سالهای  1306 تا 1314 خورشیدی بر میگردد
مرحوم  حضرت آقای هبت الله جذبی ، متوفای بهار 1364 . یکی از بزرگتر های فامیل که در بزرگواری و مهربانی  بی بدیل بود .
اشخاص حاضر در عکس از راست : ناشناس - آقا میرزا ابوطالب نعمت اللهی  -  آقا میرزا علی مدرس - اکبر آقا نعمت اللهی  - آقای دکتر ابراهیم نعمت اللهی - آقای حسن مدنی پور - آقا اسماعیل سجادیان 


حیاط منزل دکتر مدنی





ایستاده از راست : خدمتکار دکتر - آقا اسماعیل سجادیان - ناشناس - آمیز علی آقا مدرس - آقا میرزا ابوطالب نعمت اللهی - آقا حسن مدنی پور
نشسته : سیا خان - اکبر آقا نعمت اللهی
ناشناس - دکتر ابراهیم مدنی - آقای مهدی سجادیان

      
ایستاده از راست : دکتر حسین مدنی - اکبر آقا نعمت اللهی - علی آقا مدرس - آقای مهندس جذبی - آقا مهدی سجادیان - آقا اسماعیل سجادیان - ناشناس - آقا محمد مدنی پور - رضا مدنی پور - سیا خان  - نشسته از راست : ناشناس - آقا میرزا ابوطالب - آقای جذبی - دکتر مدنی - دکتر نعمت اللهی - ناشناس

                                                                      
                                                                                   
ایستاده از چپ : آقا حسن مدنی پور - سیا خان ( راننده با صفای دکتنر نعمت اللهی ) - رضا مدنی پور - آقای محمد مدنی پور -

اکبر آقا نعمت اللهی درباره این عکس ها گفتند : سرهنگ دکتر ابراهیم مدنی سالی یکبار بعضی از بزرگتر های فامیل را به منزلشان دعوت میکردند. منزل ایشان آن موقع در قلهک ، حوالی خیابان دولت بود و زمان هم یک روز پائیزی حدودا سال 1344 بوده است . 

دکتر مدنی و آقای هبت الله جذبی نخستین افراد فامیل بودند که در حدود سال 1300 شمسی به تهران آمدند و در تهران ساکن شدند . وجودشان در تهران پناهگاه و نقطه اتکائی بود برای دیگر جوانان فامیل که بنا به ضرورت های شغلی و کاری گذارشان به تهران میافتاد .
در جمع مهمانان آنروز ، آقای دکتر نعمت اللهی و آقای جذبی و آقای مهدی سجادیان بنا به سوابق آشنائی دیرین حضور یافته اند ، آقای محمد مدنی پور ، فرزندشان رضا و آقای حسن مدنی پور ، برادرزادگان و همگی اولادان  آقای حاج میرزا محمود برادر بزرگتر آقای دکتر مدنی هستند. 
بیگم آقا مادر دکتر مدنی و خورشید بگوم مادر پدر آقا اسماعیل سجادیان موسوی ، خواهر یکدیگر و بنا به قراین قوی نوه دختری آقای حاج میرزا محمد ، جد خاندان نعمت اللهی بودند. آقا اسماعیل  در آن موقع دبیر دبیرستان های تهران بودند .

جناب اسد ربانی حدس میزنند یکی از چند نفری را که من نمی شناسم  و گویا در همه عکس های دسته جمعی دیده میشود ، آقای نیر احمدی داماد برادرشان باشد.

یکبار در زمان کودکی ، آقای محمد مدنی پور شوهر عمه گرامیم ، مرا به دیدار عمویشان آقای دکتر مدنی برده بودند . حدود سال های 37-38 شمسی بود . منزل دکتر در آن موقع یک خانه قدیمی در محله چهل تن بازار تهران بود . سالها بعد باز به همراه آقای مدنی پور به منزل جدید دکتر در شمیران رفته بودم . باید بگویم که در هر دو دیدار یادم نمیاید ایشان توجهی به این حقیر به عنوان فرزند یکی از خویشاوندان کرده باشند .
آقای طه میرعمادی هم ایشان را دیده بودند که در کوچه پاقلعه به دیدار دختر آقا زهرا بیگم که مدیر مکتبخانه بودند میروند . دکتر مدنی ، دائی این خانم بودند . 


۱۳۹۶ مهر ۲۵, سه‌شنبه

خانم زهرا مدرس زاده : آپادانا مهر 1396

در گذشت خانم زهرا مدرس زاده 


مرحوم زهرا خانم مدرس زاده  همسر مرحوم  آقای  محمود المدرس روز یکشنبه 23 مهر ماه  در بیمارستان مهراد تهران ، دیده از جهان فرو بستند . 
در گذشت ایشان ناشی از عوارضی  بود که در پی یک عمل جراحی سنگین قلب باز که روز  عاشورا  ی امسال  9 مهر ماه تحمل کرده بودند ، روی داده بود .
روز دوشنبه  در آرامگاه خانوادگی خاندان میرعماد در گورت به خاک سپرده شدند .
و روز جمعه  28 مهر نیز از ساعت 9 تا 11 مراسمی به یاد این بانوی بزرگوار بر سر مزارشان برگزار می گردد .
مهر و محبت ایشان نسبت به خویشان و بستگان از یاد نرفتنی است . جدیت و پشتکارشان در یادگیری واقعا  مثال زدنی است .

چون در میانه دوران دبیرستان به دلیل ازدواج از تحصیل باز مانده بودند و همواره شوق وافر به آموختن داشتند و همواره به دلیل اشتغالات روزمره زندگی خانوادگی فرصتی برای اینکار نیافته بودند . همزمان با ثحصیل دانشگاهی کوچکترین فرزندشان مهندس ابواحسن المدرس به تکمیل تحصیلات دبیرستانی خود پرداختند و در این را ه تا حصول درجه کارشناسی در رشته الهیات که بدان علاقه مند بودند پیش رفتند .

از دیگر ویژگی های والای اخلاقی ایشان این بود که در مورد همه حتی آنان که  موجبات ناراحتی برایشان ایجاد کرده بودند ، با نظر مهر و اغماض و بزرگواری می نگریستند و هیچگاه حاضر نبودند در مورد کسی کلام درشت یا شماتت آمیزی  بگویند .

در گذشت این بانو ی بزرگوار را حضور همه بازماندگان به خصوص فرزندان آن مرحومه  سرکار خانم  زهره  المدرس ( نعمت اللهی ) ، جناب آقای مهندس عبدالرضا المدرس ، سرکار خانم راضیه المدرس ( حسینی ) ، و جناب آقای مهندس ابوالحسن المدرس تسلیت میگویم .

امیدوارم که توفیق یار شود و بتوانم زندگینامه مختصری از این بانوی فداکار و کوشا را با قلم خواهر ارجمندشان خانم طیبه مدرس زاده ، حضورتان عرضه نمایم .                                                                                       
                                                                 محمد مدنی 

خاطره از خانم دکتر نجما مدرس :
برای من آرامش زری خانم همواره تحسین برانگیز بوده است.
قیافه مهربان ،  بشاش و آرامشان همیشه در خاطرم میماند.
خاطره ای از سا لهایی که در شیراز ساکن بودند را برایتان میگویم :
یکی از خصوصیات زری خانم دستپخت عالی و بی نظیرشان بود .
در آن سالها ما معمولا عید نوروز را در شیراز،  در پایگاه نیروی هوایی منزل عموجون محمود میگذراندیم.
عصرها زری خانم کتلت یا الویه بسیار خوشمزه ای تهیه میکردند و اوج لذتمان وقتی که بعنوان پیک نیک به بولوار فرودگاه میرفتیم ، خوردن غذاهای خوشمزه ایشان بود.
 سالهای اخیر که در اصفهان ساکن بودند،  حضورشان برای ما موجب آرامش قلب و اطمینان خاطر بود و بخصوص بعد از درگذشت مامان طاهره ، زری خانم برای ما تکیه گاه بزرگی بودند و به جرات میتوانم بگویم ، با فوت ایشان من یک بار دیگر مامان طاهره را از دست دادم
روحشان شاد

خاطره از میرعماد مدنی :
از ایشان همت بلند و عزم راسخ در تحصیل مثال زدنی بود. یادم میاید حدود ۱۵ سال پیش  در اصفهان منزل عمواکبر مهمانی بود. جمعیت در خانه غوغا میکرد، از صحبت و حرف و خنده و بازی بچه ها و خلاصه شلوغی بود، در آن شرایط، همانطور که مشغول پاک کردن سبزی بودند کتاب زبان را هم باز کرده بودند و لغت ها را ۱۰ تا ۱۰ تا حفظ میکردند و به معصومه { نعمت اللهی ، نوه شان } میگفتند هر وقت میایی و میروی این لغت ها را از من بپرس.

خداوند رحمتشون کنه

۱۳۹۶ مهر ۲۴, دوشنبه

خاطره دکتر احمد مدنی از آقای میرزا عبدالعلی نعمت اللهی : آپادانا مهر ماه 1396

آغاز نگاشتن مطالب جدید در نامه آپادانا به میزبانی سایت بلاگر 

از ابتدای امسال دو مقاله از مهدی نعمت ا للهی عزیز در مورد زندگینامه پدر بزرگ ارجمندش شادروان عبدالعلی نعمت اللهی در آپادانا منتشر شد . اکنون خاطرات دکتر احمد مدنی که در آنزمان 10 الی 12 ساله بودند را  از یشان می خوانیم :

روایت دکتر احمد مدنی از :

آقا میرزا عبدالعلی نعمت اللهی


به تابستان 1334 برمیگردم که کم کم رو به پایان گرفتن بود . مادر و برادرانم به تهران برگشتند اما من تا پایان شهریور در اصفهان ماندم.
 در یکی از روزهای پایانی شهریورماه 1334  و هنوز کمی مانده به شروع مدرسه، چنین قرار شد که با خویشاوند بلند پایه مان؛ آقای عبدالعلی نعمت اللهی سوار اتوبوس شوم و به تهران برگردم.                   

آقای عبدالعلی نعمت اللهی پسرعموی ( عمه ) مادر من و از قضات عالیرتبة دادگستری بود که در خانواده به طور خودمانی به   ایشان آقا م زب دوللی میگفتند. 

آقای عبدالعلی نعمت اللهی وقتی به تهران رسیدیم، شب شده و دیگر وقت مناسبی برای رفتن از شهر به قلهك ( که منزل ما آنوقت در آنجا بود ) نبود . بنابراین به خانة ایشان در سه راه خیابان ژاله رفتیم .  

منزل ایشان، خانة دو طبقه  ای بزرگ و با حیاطی وسیع بود .  
 در طبقة پایین، آقای میرزا ابوطالب نعمت ا للهی پسرعموی دیگر مادرم با خانوادة خود زندگی میکردند و طبقة بالا در اختیار خانوادة آقای عبدالعلی نعمت اللهی بود که ما با پسران ایشان رضا و حسین دوست و همبازی بودیم.

وقتی به خانة ایشان رسیدیم، هر دو طبقة خانه خالی از سکنه بود و ظاهراً همة آنان هنوز در اصفهان بودند.  با آقای نعمت اللهی به طبقة بالا رفتیم و پس از خوردن شامی مختصر، ایشان رختخوابی برای من گسترد و به خواب رفتیم.

آن روزها من و برادرم منصور، در پی جمع کردن عکسهایی از افراد خانواده بودیم .
بنابراین پیش از خواب، من برای صدمین بار از آقا مزبدوللی عکسی خواستم و ایشان هم با نهایت محبت اینکار را به صبح فردا موکول کرد.

صبح روز فردا، و گمان می کنم هنوز ساعت شش نشده بود که به محض برخاستن از خواب، اولین حرفم دربارة گرفتن عکسی از ایشان بود.  
یادم نمیرود که بالاخره با  بالا رفتن از یك صندلی و جست و جوی فراوان در میان چمدانهایی که در بالای یك کمد بلند قرار داشت، عاقبت عکسی از خود یافت و به من داد.

پیش از ظهر آن روز به اتفاق ایشان و با اتوبوس خط شمیران به قلهك رفتیم و آقای نعمت اللهی مرا به خانواده ام تحویل داد.

فرار از سرنوشت

روز جمعه ای از تابستان سال 1335  بود و دایجون مدنی مطابق معمول گروهی مهمان داشتند. بعد از ظهر بود و میهمانان از خوردن ناهار فارغ شده و تازه مشغول خودسازی شده بودند که در اتاق باز شد و خویشاوند نامدار ما و قاضی عالیرتبة دادگستری، آقای عبدالعلی نعمت اللهی با چهره و حالتی نگران، پا به درون اتاق پذیرایی دایجون مدنی گذاشت، کلاهش را از سر برداشت و بی مقدمه خطاب به جمع گفت :

آقا، من از مرگ فرار كردم!

ورود بی خبر وی از تهران ( احتمالا ً شیراز )  و بیان این جمله با حیرت حضار روبرو شد. دایجون مدنی برای سفارش ناهار، اتاق را ترک کرد. آقای نعمت اللهی کیف خود را کناری گذاشت و دربالای اتاق، به بخاری دیواری گچبری شده تکیه داد و نشست.

فراموش نمیکنم که به محض تکیه دادن وی به بخاری دیواری، قطعة کوچکی ازگچبری ظریف بخاری شکست. عمو ضیاء مدرس پور خندة مخصوص خود را سر داد و قطعة شکسته را پشت بخاری، و عجالتاً از دید دایجون مدنی پنهان کرد. اما من در ذهن کودکانة خود، این قضیة بی اهمیت را به فال نیك نگرفتم.

ظاهراً ماهها بود که آقای نعمت اللهی از یك بیماری رنج میبرد و نشانه هایش را نیز حتی از دید خانوادة خود پنهان نگاهداشته بود .   
اما هنگامی که پزشکان به ایشان تکلیف عمل جراحی کرده بودند، صبح روز عمل، کیف خود را برداشته و عازم اصفهان شده بود.
* *
هنوز از پایان تعطیلات نوروزی 1336 و بازگشت ما به تهران چند روزی نگذشته بود که یك شب پس از شنیدن خبری ناگهانی، همگی به خانة آقای عبدالعلی نعمت اللهی درسه راه ژاله رفتیم.   
آقای نعمت اللهی که برای درمان بیماری خود به آلمان رفته بود، متاسفانه در 13  فروردین 1336  در همانجا درگذشته بود.

آنشب آقای گنابادی، همسایة معنون آقای نعمت اللهی و همچنین سناتور ابوالفضل لسانی؛ با من نیز مثل آدمهای بزرگ دست دادند و سپس بحثی مفصل و طولانی را به یاد میآورم که بین همة حضار و از جمله سرهنگ ( در آن هنگام ستوان )  اکبر مدنی، با سناتور لسانی دوست صمیمی آقای نعمت ا للهی در جریان بود و همه بر سر تعیین روز سوم و هفته، و اینکه پنجشنبه شب، همان شب جمعه است یانه، مذاکره میکردند.

جمع بزرگترها را ترک کردم و ناخودآگاه به طرف اتاقی کشیده شدم که شبی را به عنوان مهمان آقای نعمت اللهی در آن خوابیده بودم .   در آن اتاق ساکت، در بالای کمد لباسها، چشمم به چمدانی افتاد که ایشان از داخل آن عکس خود را بیرون آورده و به من داده بود، و ناگهان بغضم ترکید.
                                                        
                                                              دکتراحمد مدنی 


توضیح :

روز در گذشت ایشان پس از انجام عمل جراحی در بیمارستان بارمبک  هامبورگ  بر اساس روزشمار تهیه شده توسط مهدی جان  25 فروردین 1336 بوده است .
خاطره دکتر مدنی در مورد ورود ناگهانی آقا میرزا عبدالعلی به مهمانی خانه دایجون مدنی احتمالاً مربوط می شود به  بازگشت ایشان به اصفهان پس از مراجعه ایشان به بیمارستان نمازی شیراز در تیر ماه 1335 .  

آگهی فوت مرحوم نعمت اللهی در روزنامه اطلاعات مورخ 27 فروردین 1336
 
آگهی تسلیت خواهران بغایری و مهندس قصبه ای همکار آقا ی ابوطالب نعمت اللهی در وزارت امور خارجه           
آگهی مجلس ترحیم مرحوم نعمت اللهی در روزنامه اطلاعات مورخ 28 فروردین