۱۳۹۶ بهمن ۲۰, جمعه

شورش طلّاب مدرسه چهار باغ ( بخش سوم ) روزنامه انجمن مقدّس ملی




روزنامه انجمن مقدس ملي


براي تكميل و بررسي بيشتر در مورد رويداد شورش طلّاب مدرسه چهار باغ به روزنامه ديگر دوران مشروطه اصفهان كه بازتاب دهنده مذاكرات انجمن ولايتي اصفهان به نام " انجمن مقدس ملي " است . مراجعه كردم و صفحات آنرا در جستجوي اشاره اي به اين مطلب ورق زدم .
در شماره 47 اين نشريه مورخ يك شنبه 17 شوال 1325 ، كه به مديريت آقا سراج الدين صدر جبل عاملي الموسوي و به نشاني : اصفهان ، بازارچه ي حضرت امام زاده احمد ،‌ كه  هر يك شنبه طبع ميگردد و قيمت يك نسخه اش هم شش شاهي است ،  در صفحه 6 جزو عنوان ( مذاكرات انجمن مقدس ملي سه شنبه 12 ) اين خبر را نيز مي يابيم :
( كاغذي از حاجي ميرزا محمد پاقلعه به انجمن ارائه نمودند كه من رفتم در مدرسه چهار باغ جلوگيري نمايم از بريدن چنار ها ، كه تهيه سوخت زمستان شما خواهد شد . ( يعني درخت ها را نبريد ! سوخت زمستاني به شما داده خواهد شد ! ) به من اهانت سخت نمودند .
حاجي ملك التجار ( تاجر ثروتمند محله خيابان ملك . مالك و ساكن انگورستان ملك و باني مسجد ملك و واقف موقوفات فراوان ) :  از اهل محله خيلي جلوگيري نموده ام  ( كه طلّاب بي ادب را بيش از اين تنبيه نكنند ) فقط براي اصلاح اين كار و بايد اين كار اصلاح بشود .
آسيد محمد حسن : خوب بود قبل از آنكه چند نفر طلّاب را اشرار مجروح نمايند ، جلو گيري شده باشد .
در شماره 48 اين نشريه مورخ يك شنبه 24 شوال 1325 ، در صفحه 2 جزو مذاكرات روز شنبه 16 به اين مطلب برخوردم كه عيناً نقل ميكنم :
از طهران از انجمن اصفهان تلگرافي رسيده بود كه در انجمن قرائت شد . خلاصه آن را مي نگاريم :
از اصفهان يك تلگراف از اتحاديه طلّاب و يكي از علما رسيده ، به طور ابهام است . مدرسه ي چهار باغ است يا شاه ؟ و محركين كه مي باشند ؟ و ضاربين كه بوده اند ؟ الوار يا غير الوار بدون ملاحظه بفرمائيد ( اشاره به  لر هاي ساكن در محله لنبان اصفهان است  ، كه ارادتمند حضرت آقاي ميرزا عباس نعمت اللهي بودند و در تنبيه و گوشمالي فيزيكي طلّاب گستاخ و بي ادب مدرسه چهار باغ نقش موثر داشتند ) تا اقدام لازمه شود (16 ) شوال .
چون كه انجمن محترم اصفهان در طهران استفسار از حقيقت حال اين وقعه نموده بودند ، محض استحضار به ملخص اين حكايت ميكوشيم . تا آنكه رفع ابهام از خاطر هم وطنان عزيز بشود .
و تفصيل اين اجمال محوّل است به هم قلمان محترم .
اولّاً مدرسه ، مدرسه سلطاني است . كه در چهار باغ قديم از بنا هاي مرحوم شاه سلطان حسين صفوي است . بناي عالي محكمي است . چنار هاي بسيار كهن در اين مدرسه مي باشد .
طلّاب اين مدرسه قدري از سر درختي ها رفته بودند براي تهيّه سوخت زمستان خود بريده بودند . كسان متولي مطّلع ميشوند و عصر يك شنبه (10 ) دو ساعت به غروب مانده حركت ميكنند و جماعت كثيره از اشرار و اوباش را با خود همراه مي نمايند . خصوصاٌ الوار لنبان تمام با آلات حربيه و قداره و غيره .
طلّاب مطلع ميشوند . درب مدرسه را مي بندند و بالاي بام ميروند و سنگر مي بندند و از بالاي بام مدرسه مشغول افكندن سنگ ميكردند . فائده نمي كند . مي بينند اين طور است ، حذراً از نفوس خود ( يعني براي نجات جان خود ) حجرات و اثاث البيت خود را ميگذارند و فرار ميكنند . و آنها ئي كه پاي فرار نداشتند ، گرفتار ضرب قداره و چماق شدند . پنج نفر آنها مضروب و مجروح به نحوي كه دو نفر آن ها خيلي مغشوش الحالند ، خدا ترحم فرمايد.
آنچه داشتند از كتاب و عبا و عمامه و غيره به غارت بردند . سپس اين خبر وحشت اثر گوش زد علماء اعلام و طلّاب اصفهان گشته جميعاً محض همراهي و تسليه ي خاطر طلّاب ره سپار مدرسه گشتند . تا سه روز و سه شب قيامتي برپا بود . از عابرين و غيره .
از محلّات دسته ي سينه زن حركت نمودند . علماء محترم مثل حجت الاسلام و آقاي شيخ مرتضي و آسيد ابوالقاسم و حاجي ميرزا ابوالقاسم ووووو در آنجا سه شب بيتوته به جا آوردند . وروز پنج شنبه اعضاء انجمن ايالتي در آنجا تمام حاضر بودند . والحق و الانصاف آقاي حجت الاسلام ( آقا نجفي معروف ؟ ) و آقاي ثقه الاسلام ( حاج آقا نورالله ) كمال كوشش در اخماد اين نائره فتنه نمودند و گرنه خيلي كار سخت مي گشت .
بعد از مذاكرات زياد متولي (نايب متولي -  آقاي حاج ميرزا محمد علي مدرس ) را معزول نمودند و نظارت توليت مفّوض به آقاي حاجي ميرزا ابوالقاسم زنجاني و جناب آملّا عبدالكريم جزي گشته و از جهت خسارت طلّاب فقط نوّاب مستطاب ايالت كبري دامت شوكته مبلغ سيصد تومان مرحمت فرموده و متعهد شدند بر اينكه ضاربين را تنبيه سخت خواهم نمود . و حجج الاسلام چند نفر را حكم محارب دادند ( كاري كه هميشه خوب بلدند ) و مبلغ دويست تومان آقايان كرم فرمودند . خداوند امثال اين با همتان را تائيد فرمايد كه هرچه كند همّت مردان كند.
و مصادف شد اين نزاع با ورود جناب نظام السلطنه و ايشان من البدو و الي الختم استحضار كامل از زمان حكومتشان در اصفهان الي الان از اوضاع مدرسه دارند .  
در صفحه 6 همين شماره 48 باز به مطلبي در همين مورد بر ميخوريم . جزو قسمتي كه عنوان { انجمن } دارد و حاوي نظريات مدير هم هست . اينطور مي خوانيم :
از انجمن طلّاب آمدند و نوشته اي از كسان متولي مدرسه چهار باغ ارائه نمودند كه باز طلّاب خيال بريدن چنار دارند و اگر پنجاه نفر بايد در اين راه كشته شود ما نميگذاريم .
از انجمن نوشته شد به ايالت كبري دامت شوكته در خصوص اشراري كه به طلّاب مدرسه چهار باغ اذيت كردند ، جلوگيري و مجازات لازم است والا منجر به فتنه خواهد شد .
نظر ما ( آپادانا ) : در مطالب بالا و روزنامه قبلي به هيچ وجه زشتي عمل طلبه ها در مداخله در امور مربوط به مديريت و راه صحيح و منطقي پيگيري خواسته هايشان كه به نظر ميرسد تامين سوخت براي گرمايش در هواي سرد باشد ، به آن ها تذكر داده نشده است . و به يك سري نصايح كلي و شعار ها در مورد اتفاق و اتحاد و جلوگيري از بهره گيري مستبدين مجهول الهويه و شماتت ديگران، ‌بسنده شده است  و تصور ميكنم اين اشكالي است كه هنوز هم وجود دارد. در حقيقت مديران روزنامه هاي مشروطه خواه فقط بلند گوي يك طرف قضيه بوده و از بررسي علل و عوامل حادثه چشم پوشيده اند .
جناب آقاي شريعتمدار حاجي ميرزا محمد پاقلعه اي ( بعد از اجراي قانون سجل احوال با نام خانوادگي سجاديان ) كه در نبود موقت آقاي حاج ميرزا محمد علي مدرس ( نايب التوليه مدرسه چهار باغ ) مديريت مدرسه را به عهده داشتند . نمي توانستند تحمل كنند كه درخت هاي چند صد ساله مدرسه بنا به هوا و هوس و نياز چند روزه ي چند طلبه نادان ، و بنا به تحريك چند آخوند قدرت طلب ، يك روزه بريده شود . در آن موقع كلماتي نظير حفظ ميراث فرهنگي و احترام به محيط زيست جزو گفتمان مرسوم نبود ، ولي ايشان مي خواستند سرمايه معنوي و طبيعي موقوفه اي را كه به ايشان سپرده شده بود را در نبود متولي ، حفظ كنند . با فقدان يك نيروي انتظامي كار آمد ،  چه راهي غير از بسيج و ياري خواستن از  نيروهاي مردمي داشتند ؟
آقاي حاج ميرزا محمد ، بزرگ خاندان سجاديان و  محله خيابان ملك بودند . مورد وثوق و اعتقاد اهل محل بودند و حاج ملك التجار كه از او انگورستان ملك يادگار مانده است ، سرپرستي و مديريت همه موقوفات خويش را به ايشان سپرد . در اواخر عمر نابينا شده بودند .
مادر بزرگ من بي بي جان ( خانم سكينه سجاديان ) كه عروس ايشان بودند از يشان به نام " آقا بزرگ " ياد ميكردند . روز فوت ايشان در 1310 خورشيدي ، تابوتشان تا محل دفنشان در تكيه سيد العراقين تخت فولاد بر سر دست اهالي محل ، حمل گرديد . مادرم كه در آنوقت كودكي 9 ساله بودند ، به خاطر مياوردند كه از بام خانه شان در همسايگي بازارچه سر پوشيده پاقلعه، ناظر عبور گروه مشايعين با چشماني اشكبار بوده اند .
آقاي حاج ميرزا محمد علي مدرس ، نيز يكي ديگر از بزرگان خاندان بوده اند. مدرس مدرسه چهار باغ و نيز باني  نخستين چهار طاقي برسر مزار " ميرعماد " جدّ مان و در حقيقت معرف او به عنوان يك شاخص در خاندان ما بوده اند . ايشان عموي مرحوم سيد العراقين بودند و در زمان تشرف ايشان به جهت تحصيل در نجف اشرف، به نيابت عهده دار مديريت و توليت موقوفات مدرسه چهار باغ بوده اند .
در موقع رويداد ، ايشان دور از اصفهان بوده اند . بايد از آخوند هاي اصفهان كه حكم به بركناري ايشان داده اند ، پرسيد كه اگر غرضي در كارتان نيست ، ايشان را كه در وقوع اين حوادث نقشي نداشته اند ،‌چرا مشمول اين حكم ساخته ايد ؟
در اينجا بررسي تاريخي ما بر اساس اسناد تاريخي از واقعه اي كه 110 سال از رويدادش گذشته است به پايان ميرسد ( زمان وقوع رویداد با یکشنبه 25 آبان ماه 1286 شمسی برابر بوده است ) . اميد كه مورد استفاده خوانندگان محترم قرار گرفته باشد . 

عکس دیگری از صحن مدرسه چهار باغ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر